2012/08/27

شب ها خواب فریاد کشیدن خودم را می بینم .
روزها لالمونی می گیرم .
پیش تر از اینها شب ها ناامید می شدم و روزها امیدوار !
حالا اما بعد از مدتی احساس می کنم انرژی ام دارد تحلیل می رود . صبح ها زور امیدوار بودن را ندارم . توانش را ندارم . ناامیدی دارد بر من چیره می شود و این مرا به شدت می ترساند .
حالا هم ناامید می شوم، هم می ترسم و نمی دانم حس بعدی چه خواهد بود !
..

 
 
 

2012/08/20
گاهی اوقات فکر می کنم اگر تمام سطل آشغال های خانه را خالی کنم و زباله ها را از خانه بیرون ببرم حالم بهتر می شود . 
گاهی اوقات فکر می کنم اگر تمام لباس های کثیف را بشویم و روی بند پهن کنم حالم بهتر می شود .
گاهی اوقات فکر می کنم اگر یخچال را سر و سامان بدهم و از خوردنی های موجود در یخچال خوراک خوشمره ای بسازم حتما حالم بهتر می شود . 
گاهی حتی فکر می کنم اینکه حالم خوب نیست شاید مربوط به تفاله های قهوه صبح باشد که در قهوه ساز مانده است . 
اما هیچ کدام از این ها نیست که نیست که نیست .
..