تصور کنید زن را با پیراهن سبزش که تکیه داده به تنها دیوار آشپزخانه .
سیب زردی در دستش .
گاهی همینطور که خیره شده به قابلمه روی اجاق گاز که دارد بخار ازش بیرون می آید گازی هم به سیب می زند .
خودش بی حرکت است اما خوب که نگاهش کنی میبینی شکمش گاهی تکان های موج مانندی می خورد .
اصلا بعد از هر تکان است که یادش می آید گازی به سیب بزند .
صدای چرخش ماشین لباس شویی هم می شود موسیقی متن این تصویر .
..
تا اینجایش را می توانستید ببینید اما چیزی که فقط من می توانستم بدانم و نه هیچکس دیگر این بود که زن مدام داشت تو دلش می خواند :
بس که به هجر می دهد عشق تو گوشمال من
بس که به هجر می دهد عشق تو گوشمال من
بس که به هجر می دهد عشق تو گوشمال من
..
سیب گاز می زد ، بخار غذا را نگاه می کرد ، در دلش می خواند .
سیب گاز می زد ، بخاز غذا را نگاه می کرد ، در دلش می خواند .
..
و خب ،
همین دیگر !
..