2012/06/28
شروع به ساختن کیک می کنم . ساختن فعل بهتری ست برای کاری که می کنم . پختن کیک در واقع بیست درصد ماجرایی ست که قرار است نام کیک بگیرد . این میان چیزی که بیش از هر چیزی خرج می شود ، وقت است . باید صبر داشت . هر تکه این اثر را که می سازم باید صبر کنم تا با قسمت های قبل جور شوند . یک کیک حدودا هشت ساعت وقت میبرد برای من که به تنهایی همه کارهایش را انجام می دهم .
این هشت ساعت هر بار یک جور می گذرد . مثلا یک بار یک کتاب میشود ابزار صبر کردنم . فکرش را بکنید کیک که تمام می شود من هم کلی کتاب خوانده ام . من و کیک هر دو با هم ساخته می شویم . در واقع من هم دارم توسط کس دیگری که کتاب را نوشته ساخته می شوم . یعنی من آدمی نیستم که شروع به ساختن کیک کرد . کیک که تمام می شود من هم آدم دیگری هستم . 
همین !
..

پیش از خواب پنجره را باز می کنم . اسمت را یک بار، دو بار، گاهی سه بار صدا می کنم و تصور می کنم که تو صدایم را همان لحظه می شنوی . 
خودت می دانی چقدر از به زبان آوردن اسمت لذت می برم .
..
 

2012/06/26

همسایه هایم میز و صندلی هایشان را از توی تراس جمع کرده اند . چراغشان خاموش است . 
شب است . نشسته ام توی تراس خودمان . صندلی ام را طوری گذاشته ام که ماه طلایی امشب را که حتی نیمه هم نشده ببینم . هوا گرم و مرطوب است . لای در تراس را کمی باز گذاشته ام که باد کولر برای خودش بیایید و برود . 
هواپیمایی در ارتفاع خیلی زیاد از بالای سرم گذشت .لازم نیست بگویم که من همین الآن  کلی در ذهنم سفر کردم !
دهانم مزه باغ نادری و زیتون تلخ می دهد با کمی دود نعناعی .
خلاصه که وضعیت گرم و خنک و مرطوب و ماه آلود و بی همسایه ایست . می دانی، من این خانه را به شوق میز و صندلی های تراس همسایه و فنجان های قهوه و گلدان های پر از گلشان انتخاب کردم . در حقیقت آنها قسمتی از خانه من هستند . احساس می‌کنم کسی چیزی از من دزدیده وقتی که نیستند .
امروز عصر احساس کردم که دارم میمیرم چون ناگهان همه جا زیبا شد  . نور طلایی شد . آسمان آبی شد . ابرها رنگی شدند . هیچ بادی نمی وزید . برای اینکه مطمئن شوم اینها توهم نیست،  باران را صدا کردم و ازش پرسیدم ابرها چه رنگی هستند ؟ به من نگاه کرد و گفت : مامان جون چکار کردی که ابرها نارنجی و بنفش شدند ؟ 
چرا فکر کرد که من این کار را کردم ؟!
گفتم : من بهشون گفتم که رنگی بشن .
گفت : پس حالا بگو دوباره سفید بشن ! و رفت .
به ابرهای نارنجی و بنفش نگاه کردم و گفتم :
ابرهاااااااا سفید شوید .
آسمان پر ستاره شو .
ماه کامل شو .
ماه کامل شو .
وضعیت گرم و خنک و مرطوب و ماه آلود و بی همسایه ایست .
..
 





2012/06/24
می دانی، 
خوبی آرزوها و خیالاتمان اینست که زمان ندارند ، حتی همانطور که خودت می دانی مکانی هم ندارند و خوبی دیگرشان اینست که چون محقق شان نمی کنیم همیشه هستند . 
پس همین حالا پیاله ات را به سلامتی رویاهای شیرینمان پر کن !
..
2012/06/20
لیک شمع عشق، چون آن شمع نیست 
روشن اندر روشن اندر روشنی ست
او به عکس شمع های آتشی ست
می نماید آتش و جمله خوشی ست
..
2012/06/16
وقتی آدم هنوز کودکی خودش را به خاطر داشته باشد ، وقتی هنوز لذت له کردن خمیر بازی و نقاشی کردن روی دیوار  و قیچی کردن موها را فراموش نکرده باشی ، وقتی هنوز ترس از تنها ماندن و خیالات پیش از خوابهای دوران کودکی و امنیتی که از شنیدن صدای گپ زدن پدر و مادرت در اتاق مجاور احساس می کرد را فراموش نکرده باشد ،  می تواند مادر یا پدر بهتری باشد .
..
2012/06/09

آدم ها دو دسته اند .
آنهایی که می گویند "بدم می آید" و آنهایی که می گویند "خوشم نمی آید".
..
2012/06/02
اسباب بازی ها هم مانند آدمها اقبال بلند و کوتاه دارند !
..