2012/09/25
آدم بیخود چیز خوبی ست .
آدم بیخود می تواند با من باشد !
..
2012/09/24
لذت بوسیدن لب فنجان او بعد از رفتنش!
..
2012/09/20
یک حباب بزرگ ، یک حباب خیلی بزرگ حتما به سطح آب می رسد اما تا به رهایی برسد متلاشی می شود و به صدها حباب ریز تبدیل می شود . 
هر چه عمق آبی که حباب در آن تشکیل می شود بیشتر باشد حباب هم برای رهایی باید بیشتر و بیشتر خودش را پاره پاره کند . خودش را ریز ریز کند و آنوقت که به سطح آب می رسد گاهی دیگر به آن نمی گویند حباب !
و این خیلی خوب نیست .
..
2012/09/17
سر بچه ات بر حسب تصادف کوبیده می شه تو دهنت . دندونت فرو میره تو لبت . لبت سوراخ می شه و خون سرازیر می شه .
بعد در چنین وضعیتی باید خیلی سریع یک جوری که بچه نبینه یک دستمال پیدا کنی جلوی خونریزی رو بگیری و در همین حال سر بچه رو نوازش کنی و بغلش کنی و تازه معذرت هم بخوایی که سرش درد گرفته !
..
2012/09/16
 توجه کنید!
آدمها از آنچه در عکس ها به نظر می رسند غمگین ترند .
..
2012/09/13
اندوه ،
 مفهموم جدیدی ست که دارم درکش می کنم .
اندوه با غم فرق دارد . آدم اندوهگین هم با آدم غمگین فرق دارد .
اندوه خیلی قدرتمندتر و باوقارتر از غم است . آهسته تر و پیوسته تر در جان آدم می نشیند و پیش بینی ام این است که به همان نسبت هم دیرتر و سخت تر از جان آدم زدوده می شود . اگر بشود !
..
2012/09/08

این تلخی مضاعف از قهوه جدید است یا از کام من که از صدای  لرزان و ترسان و تنها و مظلوم دوست کوچکم تلخ شده است ؟
مادر بودن چیز گندی ست . 
از هر دو طرف که به قضیه نگاه کنی چیز دشواری ست . می خواهم بگویم هم اینکه بچه ای داشته باشی کار سختی ست و هم اینکه مادر آن بچه باشی . یعنی همیشه خدا باید به خاطر داشته باشی که من هم خودم هستم و هم مادر یک کس دیگر . به همین خاطر حق ندارم غمگین باشم ، حق ندارم بمیرم چون تصور رها کردن یا رها شدن فرزند ، تنها در این دنیا خودش کشنده ست .
نمی دانم کدام سر این داستان دارد بیشتر عذابم می دهد ؟
تصور دوست بی پناه و تنهایم که چند ساعت پیش پری مهربانش را از دست داده یا تصور لحظه ای که مادر داشته فرزندش را در این دنیا جا می گذاشته تا برود و از شر این جسم بیمار و خسته اش خلاص شود ؟
خود مرگ هیچ اهمیتی در این ماجرا ندارد . 
مسئله مادر بودن است و بریدن این رشته به هر شکلی .
سخت است به جان شما ، سخت !
..