2007/11/30
استعمال دخانیات ممنوع
تا اونجایی که من یادمه در سوئد سیگار کشیدن حتی داخل خونه ها هم ممنوع بود . سنسورهای دود به دود سیگار حساس بودند و اگه تو خونه سیگار میکشیدی عکس العمل نشون میدادند . به همین خاطر تمام آپارتمان ها بالکن داشتند . در تمام محیط های سر بسته هم سیگار کشیدن ممنوع بود .
2007/11/28
روابط مجازی ، مرگ های حقیقی
روابطی که در زندگی های مدرن امروزی از راههای مجازی مثل وبلاگ و سایتهای مختلف شکل میگیرند مشکلات خاص خودشون رو هم دارند . به طور اتفاقی با دیدن یک مطلب یا یک عکس وارد دنیای کسانی میشویم که هرگز ندیده ایم . بعد از مدتی احساس میکنیم صاحب عکسها و نوشته ها را مدتهاست که می شناسیم . بهش عادت میکنیم . در لحظات مختلف زندگی روزمره و شرایط مشابه عکسها و نوشته ها ، یاد دوستهای ندیده مون می افتیم . اگه مدتی ازشون بیخبر باشیم نگران میشویم .
مرگ این دوستهای ندیده گاهی حتی بیشتر از مرگ آشناهای نزدیک دل آدم رو به درد میاره .
مرگ های وبلاگی ! مرگ روابط مجازی . فرقی نمیکنه . چیزی رو از دست میدیم که بودنش رو احساس کرده بودیم .
2007/11/27
Cold Ston
یک بستنی خوشمزه دیگه میخوام بهتون معرفی کنم . یک شعبه از بستنی فروشی های " کلد استون " در فستیوال سنتر باز شده که بستنی های خوشگل و خوشمزه ای داره . فکر میکنم شعبه های دیگه ای هم در دبی داشته باشه اما من هیچوقت توجه نکرده ام .

اولا که نون بستنی رو همونجا خودشون درست میکنند و لبه های نون بستنی هایی که به شکل کاسه های موج دار درآورده اند با چیزهای مختلفی مثل شکلات ، نارگیل ، گردو ، ترافل های رنگی و .... تزیین میکنند . میتونین یک مدل بستنی ایتالیایی ساده با طعم مورد نظرتون رو انتخاب کنین و با چیزهای متنوعی ( کیت کت ، شکلات های خرد ، اسمارتیز ، کوکی ، گردو ، کارامل ، تافی ، کیک و ... ) که اونجا گذاشته اند ترکیبشون کنین . بستنی ها رو از توی یخچال با قاشق های بزرگی برمیدارند و روی سطح صافی با دمای صفر درجه میذارند که بستنی در حین عملیان آب نشه . به انتخاب شما هر کدوم ازین طعم دهنده ها رو لای بستنی قرار میدهند و یک مشت و مال حسابی به بستنی میدهند و در کاسه ای که خودتون انتخاب کرده اید قرارش میدن . اگه برای بار اول میرین اونجا حتما اجازه بدین بستنی انتخابیتون رو با مخلفات پیشنهادی خودشون ترکیب کنند و کوچکترین سایزش رو هم بگیرین چون خیلی بزرگه .

.........................................................

نمی دونم چرا هر وقت از یک چیزی لذت میبرم بی اختیار اونو با مورد مشابهش تو ایران مقایسه میکنم . کار بدیه . حکایت همون گوز و شقیقه ست . اما یک دفعه نمی تونم ترکش کنم .

وقتی داشتیم بستنی سفارش می دادیم کارمندای بستنی فروشی یک دفعه همه با هم شروع کردند به آواز خوندن . بستنی خریدن به نظر من اصلا کار جدی نیست . یعنی وقتی آدم میره یک جایی بستنی بخره که بخوره ، میخواد یک جورایی تفریح کنه . پس خیلی خوبه که این تفریح در یک فضای مفرح باشه .

آخرین باری که تهران رفتم از بستنی فروشی منصور بستنی بخرم دلم خیلی برای خودمون سوخت . دیدم مردم چطوری صف کشیدن و با دل و جون پول میدن که مثلا بستنی خوب بخرند . یک مغازه کثیف که هیچ تزیینی نداره ، چند تا لامپ مهتابی ، چند تا فریزر صندوقی بزرگ و یک عالمه کیسه های بزرگ نون بستنی و ظروف یکبار مصرف زشت و بی ریخت ، به اضافه چند تا کارمند بی ادب و بی حوصله و کثیف و البته خود صاحب مغازه کل چیزهایی بود که تو مغازه موجود بود . کسی هم نمی تونست داخل مغازه بشه . عین باجه بلیط فروشی سینما ، شیشه رو سوراخ کرده بودند و فقط پول میگرفتند و بستنی تحویلت میدادند . یک دختری جلوی من ایستاده بود و بستنی شاتوتی میخواست . موقعی که بستنی فروشه بستنی شاشوتی رو کنار چند مدل بستنی دیگه بهش داد دختره پرسید آیا مدل دیگه ای هم دارین که مثلا بستنی شاتوتی کنار بستنی موزی نباشه ؟ کارگر بستنی فروشه آنچنان برخوردی کرد که من از خجالت آب شدم . گفت : مگه من نوکر شمام که هی سوال میکنی . همینه که هست . میخوایی بخواه میخوای نخواه . به این میگن احترام به مشتری .

2007/11/21
تولدت مبارک
ای کاش اینجا بودی .
امروز خیلی یادت بودم .
هرچیزی منو به یاد تو می انداخت .
باور نمیکنی ؟
الان بهت میگم .
سبزی های تازه و خوش آب و رنگ رو که دیدم خیلی افسوس خوردم که الان اینجا نیستی چون میدونی از وقتی تو رفتی ما سبزی خوردن نخریدیم . همینطور که داشتم به سبزی خوردن ها نگاه میکردم و اشک تو چشمام حلقه زده بود تلفنم زنگ زد و یک نفر یک داستان خنده دار برام تعریف کرد . خب معلومه که منم قضیه سبزی ها رو فراموش کردم و غش غش خندیدم .
نه ، صبر کن ، بازم هست . وقتی می خواستم خریدهامو از صندوق عقب بذارم تو چرخ دستی باز خیلی یادت افتادم . آخه خیلی کار سختیه و من همیشه به بهانه اینکه میخوام ماشین رو پارک کنم از تو میخواستم که اینکار رو بکنی .
یک چیز دیگه هم هست . امروز خیلی هوس کردم برم یک رستوران درست و حسابی . دلم میخواد یک پول قلمبه خرج رستوران کنم اما تو که منو میشناسی . خیلی خسیسم . برای همین هم خیلی یاد تو افتادم . اگه اینجا بودی حتما مجبورت میکردم منو ببری رستوران . میدونم که همیشه عاشق این بودی که منو ببری رستوران . اینو بارها بهم گفته بودی . یادت که هست .
....................................................
کی یادش هست که بیست و چهار سال پیش در چنین روزی چه غذایی خورده ؟
من یادمه .
امروز به یاد بیست و چهار سال پیش با بابا و مامانم چلو کباب میخوریم . یک کیک هم خریدم که باز به مناسبت همون روز بخوریم .
تولدت مبارک . حسابی سورپرایز شدی . نه ؟
دنیا خیلی کوچیکه .
2007/11/19
دوستای هم مدرسه ای بعد از چند سال دوباره دور هم جمع شدند بدون من . آخرین بار چهارسال پیش من این آدما رو دور هم جمع کردم . بچه ها برام از اون روز که بدون من دور هم جمع شده اند چند تا عکس فرستاده اند . پانزده ساله که همو میشناسیم . یعنی بیشتر از نصف عمرمون . بعد از پانزده سال چقدر قیافه هامون تغییر کرده . چقدر بزرگ شده ایم . فکر کنم بار دیگه ای که دور هم جمع شیم دیگه پیر شده باشیم . جالبیش به اینه که حتی وقتی بعد از چهار سال به هم میرسیم انگار فردای آخرین دیدارمونه .
ازین قسمتهای احساساتیش بگذریم . اینبار که عکسای بچه ها رو دیدم یک مسئله ای خیلی توجهم رو جلب کرد . تقریبا هشت نفر از یازده نفر یک عملی تو صورتشون کرده بودند . بیشتری هاشون دماغ ها رو سپرده بودند به تیغ جراحی . حتی بعضی هاشون بدون دلیل اینکار رو کرده بودند . دماغاشون عیبی نداشت !!! یکی دو نفرشون یا لبشونو یا گونه شونو باد کرده بودند . خلاصه تا چند دقیقه داشتم میگفتم ای وای این دماغشو عمل کرده . ای وای اون لپشو باد کرده . چرا لبهای اون یکی شبیه بادکنک شده و ..... .
وقتی میرم تهران به طور کلی و عمومی احساس میکنم همه دخترا شکل همن . همه هیکل ها ، دماغها ، آرایشها ، لباسها . انگار همه رو ریختن تو قالب و درآوردن . کمتر تیپهای مستقل میبینی .
نظر شخصی من در مورد عملهای زیبایی اینه که فکر میکنم برای سن و سال زیر سی سال خیلی زوده که آدم بره گونه بذاره و لبشو باد کنه و پف زیر پلکشو برداره . اما برای سن های بالا گاهی واقعا موثره هم تو روحیه و هم تو قیافه .
2007/11/17
The World's Most Beautiful Crowns


شنیده بودم یک نمایشگاه از زیباترین تاج های سلطنتی دنیا در " فستیوال سیتی " برگزار شده . دیروز رفتیم یک سری زدیم . در واقع یک فروشگاهی که ظرف و ظروف ولوازم میز غذا رو می فروخت ، شده بود اسپانسر و چند تا از تاج ها رو آورده بود و قاطی یک سری کاسه و بشقاب و قاشق و چنگال و شمعدانهای آنچنانی گذاشته بود . یک میز شام شاهانه چیده بودند وسط مال و تاجها رو در مکعب های شیشه ای دور این میز قرار داده بودند . نمی دونم چرا اون موقع که داشتم عکاسی میکردم یادم رفت یک عکس کلی از فضای کار بگیرم . بیخودی همش از جزییات عکس گرفتم . بعضی از تاج ها اوریجینال بودند و بعضی ها کپی بودند . از جمله تاج های کپی این مجموعه ، تاج " فرح دیبا " و " رضا پهلوی " بودند که انصافا زیباترین و باشکوه ترین تاج های مجموعه بودند . اصل این تاج ها در موزه جواهرات بانک مرکزی موجود می باشند .

این خنده دارترین تاجیه که من در عمرم دیده ام . تاج پادشاه نیجریه ست که با منجوق درست شده بود . در حد کاردستی بچه های دبستانیه .

2007/11/15
تفاوتها
من ازون آدمهایی هستم که وقتی برای اولین بار میرم یک رستوران و از یک غذا خیلی خوشم میاد همیشه تا آخر عمرم هر وقت برم اون رستوران همون غذا رو سفارش میدم .
پژمان از اون آدمهایی هست که همیشه انگار اولین بارشه میره همون رستوران . هر بار یک غذای جدید انتخاب میکنه و مدتها طول می کشه تا برسه دوباره به همون غذای اولین بار .
مجموع ما دو نفر خیلی نتیجه خوبی داره . نه ؟
2007/11/14
اینکه همیشه درهر شرایطی بنالیم و از همه چیز اظهار نارضایتی کنیم ، نشونه باکلاسیه ؟ نشونه روشن فکریه ؟
اگه از چیزای بی اهمیت و عادی لذت ببریم نشونه چه بیماری ایه ؟
بعضی وقتا چیزای خیلی کوچیک خیلی بهم میچسبه . مثل هوای دیشب که یک جور خاصی بود . انگارچند ساعت قبلش یک عالمه بارون باریده باشه . همه جا مرطوب و خنک بود . ازون مدلها که موهای آدم فر میخوره و پوست آدم نرم و مرطوب و سرد میشه .
................................................
چند وقتیه از اینکه بعضیا وبلاگم رو میخونند ناراحتم . یعنی چند نفر هستند که متاسفانه روی نوشتنم تاثیر میذارند و اینکه میدونم اینجا رو خیلی با جدیت پیگیری میکنند باعث میشه هر دفعه نوشتنم رو کنترل کنم . ای کاش اون اولها که وبلاگم رو راه انداخته بودم هیجانزده نمیشدم و بیخودی آدرسم رو به همه نمی دادم . حیف .
........................................................
برای یکی از دوستامون که هفته دیگه داره از آلمان میاد دبی دنبال هتل میگشتیم تو این سایتهای هتل یابی . به شکل شگفت انگیزی متوجه افزایش قیمت هتل ها شدیم . شاخ درآورده بودیم . در حال حاضر قیمت هتل ها در دبی حدود سی درصد از اروپا گرونتره . این یعنی خیلی و جالبتر ازون اینکه تقریبا هتل ها پر هستند و به زور میشه یک استاندارد روم تو یک هتل خوب پیدا کرد .
2007/11/13
نارنجک
عاشق اون کسی ام که این اسم رو انتخاب کرده برای این شیرینی .
2007/11/11
سوال
میدونین ما مشهدی ها به این نون خامه ای ها چی میگیم ؟
2007/11/10
Thumb up
چند روز پیش من و پژمان پشت چراغ قرمز بودیم و داشتیم خیلی بیخیال با دستامون روی پاهامون بداهه پردازی ریتمیک می کردیم . مثل یک بازیه برامون . یک ریتم رو انتخاب میکنیم و بر اساس اون بداهه پردازی میکنیم . خیلی خوب ذهن رو تخلیه میکنه . همه چیز میشه فقط ریتم . بگذریم . همینطور که مشغول این بازی بودیم متوجه شدیم ماشین بغل دستیمون برامون بوق میزنه . یک مرد هندی بود که ظاهرا توجهش به این داستان جمع شده بود و همینطور که خودش رو با ریتمی که ما میزدیم تکون میداد یک بیلاخ گنده ( که نشونه ذوق زدگیش بود ) بهمون نشون داد و نیشش تا بناگوشش باز بود .
2007/11/09
سوء تفاهم
تا حالا چند تا از رابطه ها و دوستی هاتون رو به خاطر سوء تفاهم از دست داده اید ؟
براتون پیش اومده بدون اینکه واقعا تقصیری داشته باشید باهاتون مثل مقصرها رفتار کرده باشند ؟
پیش اومده که طرفتون به خاطر اینکه خودش میدونه مقصره فرصت حرف زدن و دفاع کردن رو بهتون نده ؟
اینجور مواقع چه احساسی دارین ؟
2007/11/07
تلاش برای رابطه های عمیق
بعضی آدمها تو زندگی من هستند که اگه هر پنج سال یک بار هم ببینمشون انگار هیچ وقفه ای در رابطه مون نبوده . مثل آخرین باری که همو دیدیم برای هم حرف داریم و هیچ یخی بینمون وجود نداره تا بخواد آب بشه . احتیاجی نیست در مورد هر چیزی برای هم توضیح بدیم . لازم نیست بگیم که دلمون برای هم تنگ شده بوده . کلا هیچ انرژی ای برای اینکه رابطه ادامه پیدا کنه صرف نمیشه . اینقدر حس خوبیه که امیدوارم شما هم تجربه اش کرده باشین . همه چیز خیلی سر جاشه . اینقدر سر جا که گاهی شک میکنی چطوری این اتفاق افتاده . مثل چند تا گیاه که در یک باغچه کاشته باشند . پیوند اصلی این موجودات زنده از ریشه ست ( اگه قراره پیوندی باشه ) . اگه حتی صورت ظاهرشون رو قطع کنی اون زیر ، جایی که دیده نمیشه با هم مربوطند . . ممکنه از یک جای دیگه سر در بیارند .
قبول دارم که ارتباط بین بچه ها و والدین جنسش با هر رابطه دیگری فرق داره . ولی بازم قبول ندارم به خاطر پیوند خونی و ژنتیکی باشه . شاید خیلی خیلی زیاد به خاطر عادت باشه . شاید به خاطر خاطرات مشترک زیاد باشه . شاید به خاطر اینه که موجوداتی به نام پدر و مادر اولین و بیشترین آدمهایی هستند که یک بچه باهاشون سر و کار داره وازشون تاثیر میگیره . چقدر خوبه که پدر و مادرا سعی کنن با بچه هاشون رشد کنن که زبان مشترکشون از بین نره . پدر و مادرهای سنتی نهایتا تا ده سالگی بچه باهاش حرف دارند بعد از اون دیگه بچه ازشون جلو میزنه و کم کم میبینی جز سیر کردن شکم بچه کار دیگه ای براش نمی کنن . چون نمی تونن ارتباط کلامی و منطقی برقرار کنند سعی میکنند تحکم کنند . وقتی تحکم میکنند در واقع دارند تیشه به ریشه رابطه میزنند . چقدر پدر و مادر بودن سخته . من که خیلی ازاین داستان وحشت دارم .
گاهی وقتها وقتی خودمو میذارم جای پدر و مادر خودم واقعا کم میارم . یک چیز مهم دیگه هم باید بگم اونم اینکه فراموش نکنین خود بچه ها هم در آنچه به سرشون میاد سهم دارند . یعنی همونطور که پدر و مادر بچه ها رو تربیت میکنند ، بچه ها هم میتونند پدر و مادرها رو تربیت کنند . با حرف زدن در مورد ایده هاشون ، مطرح کردن خواسته هاشون می تونند پدر و مادر رو به فضای ذهنی خودشون نزدیک کنند و این یعنی تلاش برای دور نشدن . از اونجایی که هیچوقت دو تا آدم پیدا نخواهند شد که در مورد همه چیز با هم اتفاق نظر داشته باشند ، میشه سعی کرد که اختلافات رو کم کرد . هیچوقت نمیشه که به صفر برسند .
من این شانس رو داشته ام که رابطه والدین و فرزندی موفقی داشته باشم . بدون نقص نیست . خیلی وقتها با هم بحثهای بنیادی میکنیم . ممکنه اگه کسی از بیرون این داستان رو ببینه بگه چه بچه قدر ناشناس و بی ادب و گستاخی . اما من رمز موفقیت رابطه مون رو در همین میدونم که با هم حرف میزنیم و بحث میکنیم و قهر میکنیم و آشتی میکنیم و به یک نتیجه ای میرسیم . اگه من بگم عیبی نداره پدرمه . هر چی میگه راست میگه . نباید رو حرفش حرف بزنم . نباید باهاش مخالفت کنم ، اون موقع من میشم یک بازیگر که تظاهر به فرزند خوب بودن میکنه و به مرور زمان عمق ارتباط از بین میره . با مامانم اما همیشه این بحث رو دارم که اینقدر با همه چیز موافق نباش . اینقدر برای بچه هات فداکاری نکن . مخالفت کن . بیا با هم دست و پنجه نرم کنیم . اما طفلک مظلومه .
من همینجا هم ازشون تشکر میکنم وهم تبریک میگم . با اینکه خیلی سخت بوده اما تمام تلاششون رو برای درست موندن رابطه کرده اند و موفق هم بوده اند .
2007/11/05
جبر در روابط خونی
حتما حتما آدم باید تمام وابستگان خونیشو به خاطر اینکه رابطه خونی با هم دارند دوست داشته باشه ؟ یعنی همه خواهر و برادر ها باید همدیگرو دوست داشته باشند . همه بچه ها باید عاشق پدر و مادرشون باشند ؟ ممکنه یک بابایی دیوونه و بداخلاق و وحشی باشه . اینجور موقع ها از شنیدن جمله هایی مثل : " هر چی باشه پدرته !! " یا " مادره دیگه !!! " حالم بهم میخوره . مادر بودن دلیل خوب و کافی ای نیست برای انجام هر عملی در رابطه با فرزند . بعضی وقتها پدر و مادرها یک کارایی میکنند که اصلا بهشون مربوط نیست . بعضی وقتها هم آنچنان در مورد وظایفشون ، خودشونو میزنند به کوچه علی چپ که باور نکردنیه .

من فکر میکنم که دوست داشتن باید قلبی باشه . رابطه ها اگر درست باشن علاقه ها هم قلبی میشه . اگر قلبی باشه ارزش داره و اگر قلبی نباشه ، بهتره که رابطه ای هم نباشه . من از حذف کردن رابطه های غیر قلبی لذت می برم و برام خیلی آسونه . تظاهر کردن برام خیلی خیلی سخت تر از قطع یک رابطه ست .
................................................................................
یک خانواده ای رو میشناختم که پدر خیلی وحشتناک و بداخلاقی داشتند . عین یک حمال برای خانواده کار میکرد و زحمت میکشید اما مثلا زنش رو کتک میزد ، به بچه ها اجازه نمی داد حرف بزنند ، اجازه نمی داد فامیل زنش برن خونشون ، فحش های خیلی خیلی بد میداد . هیچوقت مسافرت نمی رفتند . میگفت : " من همه دنیا رو دیدم ، شما هم لازم نیست ببینید !! " . هیچوقت این بچه های بیچاره رو رستوران نمیبرد . من همیشه فکر میکردم خدا کنه زودتر این آدم بمیره . وقتی زنده بود همیشه فکر میکردم این مشکل فقط با مرگ حل میشه و هر وقت این فکرمو میگفتم این جوابو میشنیدم : " بالاخره هر چی باشه پدره !!!!" .
سه سال پیش این آقا خیلی ناگهانی در عرض چند روز مریض شد و مرد . من که هر دفعه یادم میافته میگم خدا بیامرزدت که زود مردی . مرگش مساوی شد با زندگی تازه زن و چهار فرزندش . خنده تو این خونه راه پیدا کرده . زندگی بدون فحش و کتک معنی دار شده . حالا به نظر شما این بچه ها باید برای مرگ پدرشون گریه و زاری و بی تابی میکردند یا ته دلشون شاد باشند ؟ شما ازون گروهی هستید که اگر ببینید یک نفر برای مرگ پدرش گریه و زاری نمیکنه تو دلتون میگین چه بی احساس و بیشعوره ؟ یا میخوایین به زور به خودتون و دیگران القاء کنین که طفلکی حتما شوکه شده ؟ یا نه ؟
2007/11/03
باران آمد ، سیگار رفت
باران آمد .

امروز اولین باران آمد .

دقت کردم به این موضوع که اینجا وقتی هوا ابری و بارونی میشه مردم خوشحالتر میشن و پر انرژی تر . اینجا وقتی بارون میاد خیلی قشنگ میشه چون یک لایه خاک از روی همه چیز شسته میشه و به همین خاطر همه چیز شفاف تر و تمیز تر به نظر میاد .

....................................................................

تو این مدتی که من دبی نبودم ظاهرا یک قانون به اجرا دراومده که کشیدن سیگار رو تقریبا در تمام مکانهای عمومی و سربسته ممنوع کرده اند . اینکه میگم تقریبا به خاطر اینه که دیروز که رفته بودیم رستوران ازمون پرسید قسمت سیگاری مینشینید یا غیر سیگاری . این یعنی هنوز بعضی جاها میشه سیگار کشید ؟؟!! شاید هم طبق عادت این سوال رو پرسیدند ، نمی دونم .
2007/11/01
اگر گرسنه اید نگاه نکنید !!!!
این همون چیزیه که من همیشه میگم خوبه آدما باشن . هر چی هستن باشن اما بهترینش . کارهای این خانم رو ببینین و لذت ببرین .