2014/05/29
هنوز ۱۲ ساله نشده بودم که اولین درس سه تار را گرفتم به طور کاملا استثنایی و بی مانند ! 
اولین جلسه درس من، در درگاه اتاقی در خانه پلاک پنجاه و چهار، واقع در بلوار تلویزیون مشهد گذشت در کمتر از یک دقیقه . استاد گفت برو درآمد ماهور را بزن و بیا !
اینکه درآمد چیست ، ماهور کیست یا چیست را دیگر خودم باید می فهمیدم که فهمیدم.
اولین قطعه ضربی ساقی نامه ماهور بود . تا اینجای داستان خوب بود اما من وقتی به صوفی نامه می رسیدم حاضر بودم بمیرم و ادامه ندهم . در آن سن و سال، تاب دستگاه اصفهان را نداشتم لابد. خوب یادم هست که به اصفهان که می رسیدم چه حال سختی بر من می گذشت، نگفتنی!
چاره ای نبود و نیست . بدون اصفهان اصلا نمیشد و نمی شود زندگی کرد . البته باید اعتراف کنم که من هنوز بعد از بیست و چهار سال ساز زدن نتوانسته ام بفهمم که بدون اصفهان نمی شود زندگی کرد یا بدون نوا؟ شاید بدون دشتی هم زندگی یک چیزی کم داشت. ابوعطا، سه گاه، افشاری، همایون،همایون، همایون. آه که بدون هیچ کدامشان نمی شد زندگی کرد. 
بزرگ و بزرگتر شدم و اما هنوز بار سنگینی اصفهان و همایون کم نشد. من هنوز هم گاهی اوقات طاقت نواختن ندارم. 
گاهی فکر می کنم بدترین شکنجه شاید این باشد که تمام حواست را متوقف کنند، تمام گوش شوی و چیزی شبیه این را برایت پخش کنند تا بشنوی. من حتما خواهم مرد. قالب تهی خواهم کرد . طاقت ندارم. تاب ندارم. واقعا درد می کشم. بد حالی ست. نگفتنی!
از کجا می آید این آوای دوست؟
 ..

2014/05/22
این روزها خیلی فکر میکنم .
مدام به این فکر می کنم که باید به چی فکر کنم ؟!
..
2014/05/02
كاش وضعيت سومى هم در كنار مردن و زنده ماندن وجود داشت.
..
 در عالم کودکی و هنوز هم اگر بخواهم برای کلمه خدا، شکلی معرفی کنم می گویم در خیال من خدا چیزی شبیه به محمدرضا لطفی است.
..