2009/04/15
چه ارتباطی بین این قطعه و آن تصویر وجود دارد ، نمی دانم . فقط این را می دانم امروز که بعد از یک عمر رفتم سراغ جعبه موزیکم و سرگرم اجرای آن قطعه قدیمی بودم ، چشمانم به جای نت ها فقط تصویر دخترک کلاه قرمزی را می دید که روی آن پله خطرناک ایستاده بود و دستانش را از دو طرف باز کرده بود انگار که بخواهد همه دنیا را در بغلش بگیرد و یک لبخند گنده روی صورتش پهن شده بود و داشت به تو نگاه می کرد که دو قدم آن طرف تر از او نشسته بودی و یک تکه بزرگ شکلات سیاه که پر بود از دانه های فندق ، در دستت میان زمین و آسمان مانده بود و دهانت باز بود و جرات نمی کردی داد بزنی و بگی بیا پایین از اون لبه .
ترسیده بودی ؟
چرا ؟
می ترسیدی چون می دانستی می تواند با همان لبخند و با همان دستان باز و همانطور که نگاهت می کند خودش را در رودخانه بیاندازد . نه ؟
چون می دانستی وقتی حرفی می زند ،عمل می کند . لاف نمی زند . لاف زن دوست ندارد . لاف مرد هم دوست ندارد .
ترسیدی زمانش رسیده باشد ؟
نرسیده بود .
دلم برای آن پله تنگ شده است .
همان پله خطرناک بدون نرده ، کنار همان کلیسای معروف آن شهر دوست داشتنی .
دلم شکلات سیاه فندق دار می خواهد که تو گاز بزنی و من با کلاه قرمز و دستان باز و لبخند پهن روی صورت ...
..


2009/04/14
دخترک کوچکم این روزها مدام تب دارد .
مدام تب دار است .
چشمانش خوب نمی بیند . حرارت آتش درونش ، تصاویر مقابل چشمانش را موّاج کرده . انگار از پس آتشی به سویی نگاه کنی .
این ها را من از نگاهش می فهمم . خودش که حرفی نمی زند . حرفی ندارد که بزند .
دخترک کوچکم بیمار نیست .
دخترکم از شوق تب می کند .
چشمانش تماشایی اند .
مست و منتظر، شوق آلود و ناتوان .
و گرم .
خیلی گرم .
در اوج .
..
دلم می خواهد این روزها و این ساعت ها در آغوشش بکشم اما حرارتش می ترساندم .
خود آتش است اصلا .
آب می شود آخر .
پوست نازکش دارد ترک ترک می شود .
دارد خشک می شود .
صدای ترک هایش را گاهی می شنوم .
وقتی برایت تعریف می کنم حالش را ، نگو که دخترکمان گل انداخته !
دارد ترکمان می کند .
حواست نیست ؟!
..



2009/04/11
گفتم آخرش یک روز می بینی من دیگر در آشپزخانه نیستم .
آب شده ام .
بس که هنگام پَزیدن ، عشق میریزم در جانِ آش .
و آب می شوم از اینکه این غذا را او نمی خورد .
..
2009/04/06
شکایت شب هجران فرو گذاشته ، بِه
.
.
حکایت شب وصل فرو گذاشته ، بِه تَر
..


حافظ کیارستمی به روایت نیکات
2009/04/05
هنرِ زنده ماندن را باید آموخت .
و برای آموختن باید تمرینش کرد .
و خب این خیلی سخت است .
..