2005/10/31

تا حالا به تيتراژ اول سريال ” متهم گريخت “ توجه کردين ؟
تصاويری از تهران بزرگ و شلوغ رو نشون ميده که اگه يک خارجی اين تصاوير رو از رانندگی ايرانی ها ببينه باورش نمی شه که اينجا شهره . عين جنگله .
از بالا ديدن تهران هم عالمی داره ها .
چتربازها

يک دوست خانوادگی داريم که حدودا ۱۶ سال ميشه ميشناسيمشون .
اول که ما مشهد بوديم و اونا تهران . بعدش ما اومديم تهران اونا بين راه کيش و تهران و قم در رفت و آمد بودن و بعدش هم اومدن دبی . ۲ سال زودتر از ما .
حالا اينجا همسايه ايم . يعنی اولش که بر حسب اتفاق تو يک ساختمون و يک طبقه بوديم ولی حالا تو يک خيابون زندگی ميکنيم .
در واقع رابط بين من و اين خانواده مامان و بابام هستن . البته آدمای خوبين و گاهی اوقات با هم خيلی بهمون خوش ميگذره ولی من هميشه حوصلشونو ندارم . خيلی خانواده عجيبی هستن . هميشه تو خونشون مهمون دارن ، هميشه . نه يکی دو تا . نه يک روز دو روز . هميشه بالای ۴ نفر مهمون دارن و برای بيش از ۲ هفته . هم موقعی که تهران بودن ، هم کيش و هم اينجا . اصلا براشون فرقی نمی کنه . خودشون که شديدا به اين مسئله عادت دارن و لذت ميبرن . يعنی يک روز تنهايی نمی تونن زندگی کنن . دوست دارن هميشه دور و برشون شلوغ باشه . ما تمام فاميلهای دور و نزديکشونو می شناسيم چون هر وقت رفتيم خونشون يا اومدن خونمون يک عده از فاميلهاشونم هم باهاشون بودن .
يادمه ۱۴ سال پيش يک بار پدر اين خانواده به بابام گفت که ميخوان برن مشهد و از بابام خواست که کليد خونمونو که خالی بود بديم بهشون که اونجا بمونن . بابام هم اين کارو کرد و چند روز بعدش هم خودمون رفتيم مشهد که چشمتون روز بد نبينه !!!!!يک اتوبوس دم در پارک بود و وقتی وارد خونه شديم دو تا شاخ رو سرمون سبز شد . تصور کنين که يک خونه ۳۰۰ متری که توش ۴۰ نفر آدم باشن و ۲۵ تا بچه در حال فوتبال بازی کردن وسط هال .
ما کليد خونه رو به ۴ نفر داده بوديم ولی ۴۰ نفر اون تو بودن . همسايه ها حسابی شاکی شده بودند و ما شرمنده .
وقتی ما خونه رو فروختيم اينا خيلی ناراحت شدن طفلکی ها . فکر کنم شرمنده فاميلاشون شده بودن . آخی !!!!!!!!!!!!!!
اما يک راه حل ديگه پيدا کردن . حالا چند ساله که تابستونا کليد ويلای کلاردشت رو می گيرن و با همون فاميلها يک ماهی خوش می گذرونند . دورترين فاميلهای اين خانواده وقتی بابای منو ميبينند حسابی تشکر ميکنن بابت ويلا . يعنی ما ۲ ساله که فهميديم اينا همه فاميلاشونو بردن اونجا . خيلی جالبه نه؟
فکر کنم بايد ويلا رو بفروشيم از دست اينا .
پارسال در و پنجره های ويلا رو باز گذاشته بودن و موش رفته بود تو . وقتی بهشون گفتيم بهشون بر خورد .
يک بار هم که ما چند تا مهمون عزيز داشتيم که می خواستن برن کلاردشت اينا رضايت نمی دادن که ويلا رو بعد از ۲ هفته خالی کنن و می گفتن به مهموناتون هم بگين بيان با هم باشيم .
خلاصه . حالا تو اين ۲ سال که من و پژمان جدا زندگی ميکنيم شخصا رفت و آمد نمی کنيم فقط گاهی اوقات همراه مامان و بابام .
تو ۲ سال گذشته ۵ دفعه رفتن مکه و ۵ دفعه وليمه دادن و هزاران نفر رو دعوت کردن و شکم آدمای بی نياز رو سير کردن . يک بار به فاميلای تو تهران وليمه ميدن و يک بار به دوستای تو دبی . کشتن ما رو از بس که به دلايل احمقانه آدمای بيکار رو جمع می کنن دورشون . مثل يک جور نياز ه . نياز به مورد توجه بودن . نياز به اينکه ديگران ازشون تشکر کنن .
حالا ديشب دوباره زنگ زدن به مناسبت عيد فطر برای يک مهمونی زنونه دعوتمون کردن . آخ که حالم به هم ميخوره از اين مهمونی های زنونه که زنهايی که تو خيابون گاهی چشم راستشونو ميبينی و گاهی چشم چوپشونو لختی ترين لباسهای دنيا رو برای همديگه می پوشن . چه قرهايی ميدن ! چه آرايشهايی ! چه حرفهايی ! وای وای وای وای
طفلکی ها هر چی ما نميريم خونشون اونا بيشتر ما رو دعوت ميکنن .
حيف تنهايی نکرده ؟ آرامش . زندگی شخصی . مسافرت بدون لشگر کشی .
2005/10/30
بايد کلی زحمت بکشم تا ساعت خوابم رو برای مسافرت تنظيم کنم .
آخه من شبا ساعت ۴و ۵ می خوابم و صبح (ظهر ) ساعت ۱۱ به بعد بيدار ميشم . خودم خيلی از اين سيستم لذت ميبرم ولی برای سفر خوب نيست .
صبح زود بيدار شدن يکی از سخت ترين کارهای دنياست .
نصفه شبا که از پنجره بيرون رو نگاه ميکنم خيلی لذت ميبرم . همه چيز مرتب و منظم و خلوت و زيبا و ساکت . هميشه به پنجره های روشن نگاه ميکنم و دوست دارم بدونم اون آدما برای چی بيدارن ؟
فضولم ديگه !!!!!!!!!!!!!!!!!
2005/10/29
فکرشو بکن . اگه عزراييل بخواد بياد مياد ديگه .
هفته ديگه اين موقع بايد تو دهلی باشم . الان کانال BBC داره راجع به ۵ انفجار در دهلی صحبت ميکنه که چند دقيقه پيش رخ داده . در چند مرکز خريد و هتل در مرکز New Delhi .
يک خرده ترسيدم . آدم کجای اين دنيای بزرگ و مسخره می تونه در امان باشه ؟
2005/10/27
پاک کن
هر چی پول تو جيبتون دارين برين پاک کن بخرين . نگين من نگفتم !!!!
شنيدم قراره پاک کن ناياب بشه . خبرش موثقه . جدی می گم .
بعضی از غلطها رو حتی با تمام پاک کن های دنيا هم نمی شه پاک کرد و متاسفانه نمره صفر نصيب همه مدرسه می شه .
حالا وقتی يکی يک غلطی می کنه بقيه بايد چه کنند ؟
2005/10/25
ماداگاسکار

قبلا هم از اين تيپ کارها ديده بودم ولی اين به نظرم بامزه تر بود .
شبا که می خوام بخوابم کلی چيز به ذهنم مياد برای نوشتن . عجيبه که تا کامپيوتر رو روشن می کنم همه چيز از يادم ميره .بايد کاغذ و مداد بذارم کنار دستم و يادداشتشون کنم .
دو روز پيش همسايمون اومد و جارو برقيمونو برای ۱ ساعت قرض گرفت ولی هنوز پس نياورده . به دلم افتاده که خرابش کرده و روش نمی شه پس بياره !!!!!!
2005/10/23
نسخه سحرآمیز
ديگه نگران نباشيد !!!!!!!
فقط عجله کنيد تا دير نشده .
2005/10/21
T
تا حالا شده يک دفعه گير بدين به يک کار بی ربط و بيخود ؟
من همين الان يعنی ساعت ۱و ربع شب در حاليکه داشتم وبگردی ميکردم هوس کردم کف آشپزخونه رو T بکشم و اين کار و کردم .
چقدر صبح که بيدار شم سورپرايز خواهم شد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
2005/10/19
سفر

از امروز شروع کردم به تهيه ليست وسايل مورد نياز سفر . يک سفر خيال انگيز .
فکر کنم يک خرده با سفرهای ديگه فرق داشته باشه . حالا بعدا ميگم که داشت يا نه !!!
بر حسب تصادف
يک روز با هزاران حساب و کتاب و صرفه جويی بالاخره يک دوربين ديجيتالی خريدم .
يک روز حسين درخشان تو وبلاگش سايت فليکر رو معرفی کرد .
يک روز من تصميم گرفتم که عضو فليکر بشم و عکسامو توش آپلود کنم .
يک روز ديدم يک عالمه دوست دارم که از فليکر با هم آشنا شديم .
خوشحالم که اين همه اتفاق افتاد .
زولبیا و بامیه
امروز خيلی دلم زولبيا و باميه خواست .
از ماه رمضون همين يکيشو خيلی دوست دارم . خيلی ماه خوبيه !!!!!!
2005/10/18
بعد از مدتها امشب يک ابوعطای عاشقانه و دلنواز دوباره آنجا برد مرا که شرابم نمی برد !!!!!!!!
نمی دونم اين نغمه ها کجای وجودم پنهان شدن که بيرون نميرن . همونجا بمونيد لطفا . هيچوقت از پيشم نريد حتی اگر گفتم برويد .
ممنون که هستی .
2005/10/17
ديروز بعداز ظهر در يکی از مراکز خريد دبی ( سيتی سنتر ) يک رقص زيبا ديدم . رقص که نبود ، چرخ بود . مرد جوان بسيار خوش اندام و زيبايی با لباس مخصوص و رنگارنگش حدود ۲۰ دقيقه چرخيد و در تمام اين ۲۰ دقيقه چشمان نظاره کنندگانش رو با فرمها و رنگهايی که با لباسش می ساخت ، نواخت .
مدتها بود که چنين انرژی ای از آدمهای اطرافم نگرفته بودم . هر چند لحظه موهای تنم سيخ می شد و دلم می خواست از شدت کيف کردن گريه کنم .
اين ميان نقش موسيقی که پخش می شد خيلی زياد بود . موزيک عربی که کلامش لا اله الا الله و محمد رسول الله بود .

در ايران اين کلام را هميشه با گريه و زاری به زبون ميارن و اينجا و هر کشور مسلمون ديگری غير از ايران با اين کلمات شادی می کنن و انرژی پخش می کنن و سماع می کنن و لذت ميبرن و زندگی می کنن .
چه اشکالی داره ؟ اگه آدم تظاهر به بدبختی کنه مسلمونيش بيشتر می شه ؟ اگه همش در حال زار زدن و ننه من غريبم بازی باشه ، خدا بيشتر هواشو داره ؟ بايد حتما کثيف و بو گندو و بی هنر بود تا مسلمونی کامل بشه ؟
لابد ديگه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
2005/10/16
ميگم ما چه آدمهای خوشبختی هستيم که تا آخر عمرمون می تونيم کارتونهای دوران کودکيمون رو در برنامه کودک تماشا کنيم و خاطره اونا رو برای هميشه تو ذهن ما زنده نگه می دارن !!!!!
احمقانه ست . با اين همه پيشرفت هنوز بچه ها بايد کارتونهای ابتدايی و مسخره ببينند . اون هم با کيفيتهايی در حد صفحه سنگی .
من عاشق کارتون ماجراهای سندباد و پينوکيو هستم ولی برای زمان ما خوب بود . هنوز هم بعد از ۲۵ سال اون کارتون ها رو تو تلويزيون ايران پخش می کنن و انتظار دارن بچه ها بنشينن و با دقت تماشا کنن .
تا حالا شده يک مطلبی بخونی و نفهمی که جديه يا شوخی ؟ ندونی که بخندی يا گريه کنی ؟ وای به حالمون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
2005/10/15
يک داستان خوب خوندم تو اين وبلاگ .
شما دو انتخاب داريد .
من انتخاب کردم که امروز به جای نوشتن ، به نوشته کسی ديگه لينک بدم .
خيلی هم خوشحالم .
2005/10/13
يک email بامزه امروز دريافت کردم .
در هفته گذشته اعلام شد که تهران يکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناخته شد. اما تهران جذابيت های منحصر بفردی هم دارد که در هيچ جای دنيا نظير ندارد:
۱) تهران تنها شهری است که در آن می توانيد وسط خيابانهای آن نماز بخوانيد، وسط پارک شام بخوريد، در رستوران به ديدن مانکن های لباس های مدل جديد برويد، در تاکسی نظرات سياسی تان را بگوييد، در کوه برقصيد، اما برای ملاقات با نامزدتان بايد به يک خانه خلوت برويد.
۲) تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشينند، چهار نفر روی موتورسيکلت می نشينند، شش نفر توی ماشين می نشينند، ۲۵ نفر توی مينی بوس می نشينند و ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند.
۳) تهران تنها شهری است در دنيا که پياده ها حتما از وسط خيابان رد می شوند، اتومبيل ها حتما روی خط عابر پياده توقف می کنند و موتورسيکلت ها حتما از پياده رو عبور می کنند.
۴) تهران تنها شهر دنياست که در آن هميشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند.
۵) در تهران از همه جای ماشين ها صدا در می آيد، جز از ضبط صوت آن.
۶) در تهران هيچ جای زنها معلوم نيست، با اين وجود مردها به همه جاهايی که ديده نمی شود نگاه می کنند.
۷) همه در خيابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز سخنرانان که حق حرف زدن ندارند.
۸) تهران تنها شهری است در دنيا که همه صحنه های فيلمهای بزن بزن را در خيابان های شهر می توانيد ببينيد، اما تماشای اين فيلمها در سينما ممنوع است.
۹) مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می روند اصلاح طلب می شوند و وقتی راه پيمايی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسيکلت می شوند راست افراطی می شوند.
۱۰) رانندگی در تهران مثل سياست ايران است، هرکسی هر کاری دلش بخواهد می کند، اما همه چيز به کندی پيش می رود.
۱۱) ماشين ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کيلومتر حرکت می کنند، در خيابانها با سرعت ۲۰ کيلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنند تا راه باز شود.
۱۲) در شمال شهر تهران مردم در سال ۲۰۰۸ ميلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال ۷۰ هجری قمری.
2005/10/11
PERE LACHAISE

يک لينک پيدا کردم از مجموعه عکسهای صادق هدايت .
گورستان پرلاشز در شهر زيبای پاريس رو از دست ندهيد .
خيلی از آدمهای دست نيافتنی که تو کتابها و فيلمها خوانديم و ديديم و شنيديم سالهاست که اونجا هستند . سالهاست .
درست نميدونم ولی تا اونجايی که يادم هست قبرهای حدود ۵۰۰ سال هم اونجا هست که روی سنگهاشون گياهان کوچکی سبز شده .
قسمت قبرهای ديواری و کوره سوزاندن اجساد هم واقعا جالبه . بيشتر شبيه به يک موزه پر از مجسمه های زيباست تا يک گورستان .
و باز هم يک عکس از مجموعه عکسهای خودم در فليکر .

عکسهای قشنگی از اين گورستان در فليکر پيدا می شه .
2005/10/09
Red View
از اونجايی که سايت فليکر در ايران فيلتر شده گاهی بعضی از عکسامو ميگذارم اينجا .
2005/10/05
شهر گل و بلبل
چه خبر مسرت بخشی .
قابل توجه اونايی که از زندگی در خارج از ايران و مخصوصا خارج از تهران خيلی ناراحتند و چشمای کورشونو بستن به روی هر چيز واقعی . فقط با روياهای کودکی و به ياد ممد آقا و اصغرآقای بقال و قصاب و خاطرات خوششون زندگی می کنن . هرکس خيلی ناراحته بره خونه مامانش . لازم نيست جای ديگران رو تنگ کنه .
خيلی ها آرزو دارن جای تو باشن .
2005/10/04
سالهای زيادی با زحمت بسيار زيادتری مجموعه خيلی خوبی از موسيقی سنتی ايرانی جمع آوری کردم . شروع کار با بابام بود ولی بعد از ۲۰ تا نوار ی که جمع شد مسووليت اين کار لذتبخش رو شخصا بر عهده گرفتم و آن زمان ۱۰ ساله بودم .!!!!!!!!!!!!!
با عشق کار می کردم . با عشق مرتبشون می کردم . با عشق و بدون اينکه انرژی زيادی بذارم تمام شماره های نوار ها رو حفظ بودم . تعدادشون به بيش از ۱۲۰۰ نوار رسيده بود . همشونو حفظ بودم . می دونستم آهنگساز هر قطعه کيه ، کی اين کار رو ساخته ، چرا اين کارو ساخته ، چه کسانی اين کار رو اجرا کردن ، در چه سالی اجرا کردن و .....
خيلی بهشون وابسته شده بودم . ۱۵ سال از ۲۵ سال عمرم رو باهاشون گذرونده بودم . به جونم بند بودن .فکر می کردم بدون اونا نمی تونم زندگی کنم . اونايی که منو می شناسن بايد خوب يادشون باشه که به راحتی چيزی از اين آرشيو بيرون نمی رفت !!!!!! حتی گاهی به بابای بيچاره هم با شرط و شروط نوار قرض می دادم . يا از روش يکی کپی ميکردم و کپيشو می دادم بهش !!!!! طفلک بابام .
حالا ۲ ساله که نديدمشون . شماره هاشون کم کم داره از يادم ميره . پس بدون اونا هم میشه زندگی کرد . بدون خیلی چیزهای دیگه هم میشه زندگی کرد . همون چیزهایی که گاهی تصور نبودنشون هم آدمو اذیت میکنه . از ایران که اومدم همه اون چیزها رو گذاشتم و اومدم . حالا دیگه یاد گرفتم به چیزی وابسته نباشم . منظورم اشیا هستند . خیلی کیف داره . حالا دیگه آرامش دارم .
خیلی خوبه .
قسمت آخر

از اون شب به بعد ديگه هيچوقت از اون خوابها نديدم . ديگه خواب نديدم که من بايد کسی رو نجات بدم .
کوله پشتيم رو برداشتم و با زانوهای لرزان ( بعد از ۱۶ طبقه بالا اومدن زانوهام می لرزيد ) برگشتم پايين . بعد از ۱۵ دقيقه بالاخره مانا با يک عالمه بار و بنديل اومد پايين در حالی که پسر همسايه پشت سرش داشت بارهای خانم رو حمل می کرد . بنده خدا يک تعارف زده بوده که کمک نمی خواييد ؟ مانا هم کلی بارش کرده بود و ....
الان که دارم اينا رو می نويسم ساعت ۳ صبحه و من و مانا زده به سرمون و خوابمون نمی بره .
آدم بايد هميشه برای همه چيز آماده باشه . نبايد اينقدر به وسايلش وابسته باشه .
نصيحت بالا رو جدی بگيريد . بد نمی بينيد .