2007/04/29
پرچم ها
یک چیز خوبی که تو برلین توجهم رو جلب کرد این بود که تو بیشتر ایستگاه های مترو یک یا چند سوپر مارکت وجود داشت . از همین سوپر مارکتهای زنجیره ای خودشون . یک شعبه کوچیکشو تو ایستگاه های مترو گذاشتند که وقتی داری از سر کار برمیگردی خونه ، تو ایستگاه خریدت رو هم انجام بدی و با خیال راحت بری خونه . شاید این مسئله خیلی کوچیکی باشه اما نتایج بزرگی داره . خیلی تو آرامش مردم تاثیر داره .
قیمت مواد غذایی تو آلمان خیلی پایین تر از فرانسه بود و کیفیت ها بالاتر . کلا قیمتها در آلمان از فرانسه پایین تر بود . از بلیط های ورودی موزه ها و جاهای توریستی گرفته تا قیمت هتل ها و مواد غذایی .
یک چیز بامزه تو خیابون " اونتردن لیندن* " دیدیم . یک رستورانی بود که به خاطر هوای آفتابی اون روز میزها و صندلی هاشو بیرون چیده بود . هر میز با پرچم یک کشور تزیین شده بود . بامزه نبود ؟
*Unter den Linden
2007/04/28



برای خواندن پوستر روی آن کیلک کنید

اینم خبرش

2007/04/27
عکس روز جمعه

2007/04/25
Hackeschen Hofe
قبلا هم گفته ام که شبهای دبی رو خیلی دوست دارم . اصلا مرده نیست . از پاریس که برمیگشتم حدود ساعت سه صبح هواپیما نشست تو فرودگاه دبی . ازون بالا که شهر رو نگاه می کردم به نظر میرسید ساعت هشت شبه بس که ماشین تو خیابون بود .


شب و روز پاریس به هم پیوسته است . همیشه یک عده آدم تو خیابونا هستند . هر وقت شبانه روز که کسل بشی کافیه از در خونه بیایی بیرون . من که خیلی دوست دارم . تو شهرهای اروپایی که من دیده ام کمتر شهری پیدا میشه که اینجور شبهای زنده ای داشته باشه . معمولا از ساعت هفت شب به بعد همه جا تعطیل میشه و همه جا سوت و کور میشه که اونم البته یک لطفی داره . خیلی همه جا آرومه . بیشتر شهرهای آلمان شبهای مرده ای دارند . من فکر میکردم برلین که شهر بزرگیه اینجور نباشه اما همینطور بود .


ایستگاه مترویی که برای رفتن به کلیسای جامع برلین ازش اومدیم بیرون ، خیلی خوشگل بود . تمام در و دیوار مترو با آجرهای قرمزو زرد رنگ پوشیده شده بود . نام ایستگاه بود " هکشر مارکت *" . محله ای بود پر از فروشگاه و رستوران و کافه با یک عالمه خیابونهای باریک و کوچه و پس کوچه که اتوبوس های برقی (ترم ) ازشون میگذشت . تو این محله یک مکان دیدنی قرار داشت به نام "هکشن هف"** که تشکیل شده بود از هشت حیاط که به هم مربوط بودند . هر کدوم از این حیاط ها حال و هوای خودش رو داشت . فروشگاه های خیلی خوشگل و جالب ، رستوران های مختلف ، گالری های نقاشی و حجم ، فروشگاه های خیلی خاص لباس و کلاه ، مراکز ماساژ و یوگا و خیلی چیزای جالب دیگه تو این حیاط ها پیدا میشد . دور تا دور این حیاط ها بسته بود با ساختمون های مختلف که طبقات بالاشون مسکونی بودند و با دالان هایی به هم مربوط می شدند . ما درست تو یک شب خیلی بارونی موفق شدیم بریم اونجا . یعنی ما که رفتیم هوا خوب بود . یک دفعه تگرگ گرفت و بعدش هم بارون . زمینا حسابی خیس شدند و عکسا رو جالب تر کردند . با اینکه این منطقه در قسمت پر رفت و آمد شهر قرار داره ساعت هشت و نیم که ما رفتیم خالی از آدم بود . یعنی اونجور که ما انتظار داشتیم پر از آدم باشه ، نبود . یک رستوران خیلی کوچولو پیدا کردیم و هات داگ با کاری خوردیم . میشه آدم بره آلمان و هات داگ و سوسیس آلمانی نخوره ؟ کلا تو اروپا خیلی رستورانهای کوچولو با فضاهای دوست داشتنی پیدا میشه . برای ما که تازه وارد بودیم انتخاب ازمیان این همه جای قشنگ خیلی سخت بود .


* Hackescher Markt

** Hackeschen Hofe
2007/04/22
دوربین مخفی
من اگه اونجا بودم حتما فکر می کردم دوربین مخفیه .
2007/04/21
گلهای بستنی ای یا بستنی های گلی
اگه گذارتون به پاریس افتاد و احیانا به محله " سن پل " سری زدید ، بستنی های ایتالیایی " امورمو" رو از دست ندید . صف طولانی این بستنی فروشی به غیر از مزه خوب بستنی هاش به خاطر ابتکار ساده ایه که فروشندگان آن به خرج داده اند و بستنی ها را به صورت گل روی قیف قرار میدهند .
2007/04/16
کلید

راهرو ، بیرون در آپارتمان

مرد در حال انداختن زباله ها در شوت زباله
زن خوشحال و سرحال و آماده رفتن ، در حال بستن در آپارتمان

..........

زن : مرد کلیدهای خونه همراهته ؟

( همزمان با پرسیدن این سوال در آپارتمان بسته می شود )

مرد : نه ! پشت در بود !

...................

سکوت


...................


زن و مرد در همان موقعیت های قبلی برای لحظاتی بی حرکت می مانند و شما می توانید بالای سر هر کدام ابری را تصور کنید که در همان لحظات هزاران تصویر از آنها می گذرد . بیشتر تصاویر مشابه هستند . از اینجا به بعد فیلم سیاه و سفید می شود .


..................


چند ساعت بعد


زن ایستاده در راهرو بیرون در آپارتمان و مردی در حال شکستن قفل و تعویض آن است . زن یک اسکناس بیست و پنج هزار تومانی از کیفش بیرون می آورد و با حسرت آن را به مرد می دهد . شما باز می توانید ابری را بالای سر زن تصور کنید که دارد به خودش قول می دهد دیگر هرگز قبل ازمطمئن شدن از اینکه کلیدی پشت در نیست در آپارتمان را نبندد .


..................


پایان

2007/04/15
اختراع پسندیده

و خداوند انسان را آفرید

و انسان ماشین لباسشویی را ساخت و چه عمل پسندیده ای انجام داد این انسان .

واقعا که ماشین لباسشویی نعمت بزرگیه .

2007/04/13
گزارش
هیجده ساعت تو راه بودم از زمانیکه از خونه مانا اومدم بیرون تا موقعی که رسیدم خونه خونمون . دو تا هواپیما و یک قطار عوض کردم تا رسیدم خونه . خونه حسابی احتیاج به تمیز کردن داره . خیلی زیاد . پژمان که یک هفته زودتر برگشته میگفت وقتی در خونه رو باز کرده نزدیک بوده روی زمین سر بخوره بس که خاک و شن و ماسه روی زمین بوده . خوب شد من نبودم وگرنه حتما فوت می شدم .
فعلا دلم میخواد تنها باشم . حوصله ندارم خیلی زود از فضای سفر بیام بیرون اما متاسفانه فردا یک مهمون نه چندان خوشایند از راه دور برامون میاد که من اصلا و ابدا حوصله شو ندارم . فکرشو بکنین اتاقی که الان پره از چمدون و وسایل پراکنده و لباسهای شسته نشده و شسته شده و آماده اتو کشی ، باید آماده بشه که فردا شب یک نفر توش بخوابه . این یعنی اینکه من باید فردا از صبح فقط جمع و جور کنم . حوصله نداررررررررررررررررررم . من از آدمای کنه خوشم نمیاد .
من فعلا گیجم . هوا گرمه . طول میکشه تا دوباره به روال عادی برگردم .
2007/04/11
عمر سفر
پروژه فسنجون به خیر و خوشی انجام شد فقط نزدیک بود دو نفر کشته بشن . تقصیر ما هم نبود . تقصیر خودشون بود . پدر بزرگ و مادر بزرگ فرانسوی هر دو بالای هشتاد سال سن دارند ( بزنم به تخته ) . البته نه ازون مدلهای هشتاد ساله های ایرانی که سالهاست فقط منتظر مرگند . اینا ازون مدلها هستند که تازه به فکر گرفتن دیپلم ها و گذراندن دوره های مختلفند . خیلی با حالند خلاصه . با دیدن غذای ایرانی اینقدر هیجانزده شده بودند که یک خرده در خوردن سرعت به خرج دادند و نتیجه این شد که بعد از چند قاشق یک دفعه احساس کردند دارند میمیرند . به گمانم غذا براشون سنگین بود . احساس مردن همانا و دست از خوردن کشیدن همان . کلی غذا اضافه موند که دیگه حالا باید تا یک هفته بخورند . ولی در کل خیلی با قیافه و ترکیب و مزه غذا حال کرده بودند . چون وسیله ای برای خیلی نرم کردن گردو ها نداشتیم ، گردوهای خورشتمون یک خرده درشت بودند که به نظر من خیلی هم خوشگل تر شده بود و حالا برم دبی میخوام یک خورشت فسنجون درست کنم با گردوهای درسته . چون روز عید پاک بود تمام وسایل خونه ویلایی خوشگل این مادر بزرگ و پدربزرگ شکل تخم مرغ و خرگوش شده بود . تمام میز غذا پوشیده بود از تخم مرغ های شکلاتی رنگین و کفشدوزکهای شکلاتی . نمکدونها به شکل خرگوش بودند . زیر بشقابی ها به شکل تخم مرغ با خرگوشهای گلدوزی شده . این میز چیدنشون منو کشته . چون هوا خیلی خوب بود . قهوه و بستنی و کیک سیب خونگی که خود مادر بزرگ پخته بود رو تو آلاچیقی خوردیم که گوشه حیاطشون بود .

صبح دوشنبه ( روز عید پاک بود و همه جا تعطیل ) رفتیم میدون مرکزی شهر که پر از کافه ست . میدون که میگم تصور نکنید پر از ماشینه و ... . نه . یک منطقه ایه که اصلا ماشین رد نمیشه و مخصوص عابرین پیاده ست . خیلی جای خوبیه برای قدم زدن با اون سنگ فرشهای خوشگلش . تو یک کافه نشستیم و صبحانه خوردیم . جای اونایی که در دبی با هم میریم صبحانه میخوریم رو هم خالی کردیم . به قول یک دوستی میگفت اگه ایران یک کافه درست حسابی داشت که آدم می تونست با خیال راحت توش بنشینه من همونجا می موندم .

....................................

چرا عمر سفر اینقدر کوتاهه ؟ من اصلا دلم نمی خواد برگردم . اما دیگه داره وقتش میرسه . عاشق یک خونه ای شده ام که از پنجره خونه مانا میشه دیدش و خیلی شانسی الان خالیه . ای کاش میشد همین خونه رو که احتمالا مال سیصد سال پیشه بخرم و همینجا بمونم . یک تراس کوچولو داره که عاشقش شده ام . منی که سیگاری نیستم هوس میکنم برم تو این تراس سیگار بکشم وای به حال سیگاری ها . من همیشه استایل زندگی اروپایی رو بیشتر از آمریکایی دوست داشته ام و دارم . خیلی دلم میخواد زندگی تو اروپا رو تجربه کنم . خدا رو چه دیدین ؟ شاید هم کردم .

..............................................

چرا عمر سفر اینقدر کوتاهه ؟ لعنتی .

الان که به برلین فکر میکنم احساس میکنم دو سال پیش اونجا بودم . اما وقتی به دبی فکر میکنم احساس میکنم تازه دو روه ازش اومدم بیرون . ای لعنت به محدودیت . حالا از هر نوعش حتی محدودیت در مدت ویزا . زنده باد آزادی .
2007/04/09
هوای خوب


خیلی احساساتی شده ام همین الان . پنجره خونه بازه . هوا بهاریه و یک کم ملس . سردمه اما اینقدر هوا دل انگیزه که پنجره ها ( اونم پنجره هایی که من از باز و بسته کردن هزار باره شون در روز خسته نمیشم )رو باز گذاشتیم . امروزبا مانا یک خونه تکونی اساسی کردیم . مبل کهنه و زهوار دررفته ای که تو خونش بود با چه مکافات و بدبختی بردیم پایین . میگم بدبختی چون از صبح تا حالا اینقدر کمرم درد گرفته که فقط روی صند لی به صورت خیلی عمودی میتونم بشینم . تصور کنین که ما دو نفر چطوری یک مبل تختخوابشوی سه نفره خیلی سنگین رو از این راه پله های باریک و چوبی بردیم پایین . چهل و سه تا پله . از شرش خلاص شدیم . بعد عید پاک یک جدیدشو میخریم . فردا قراره برای دوستای فرانسویمون خورشت فسنجون بپزم . الان مقدماتش فراهم شده . منتظر گردو و رب اناریم که قراره تا دقایقی دیگه از استراسبورگ میرسه . این شهر خیلی منو یاد جاهای مختلف ایران می اندازه . صبح هاش بوی شهر تولدم رو میده . شباش بوی شبای عید کلاردشت رو میده . چقدر دلم تنگ شده براش . امشب آسمون پر از ستاره ست . باز من یاد شبهای شهرهای کوچیک ایران می افتم . خیلی برام آشناست . سرمو از پنجره میکنم بیرون و دستمو روی نرده های پشت پنجره تکیه میدم . چقدر کیف داره . عاشق شنیدن صدای پای عابرین پیاده ام . صدای کفش پاشنه بلند . صدای حرف زدن آدما که میاد راحت تر خوابم میبره . سکوت که میشه نگران میشم .


خیلی چرت و پرت گفتم . این حال الانمه .
2007/04/08
سفیر فرهنگ و هنر
در مورد آثاری که در موزه لوور دیدیم یک مسئله خیلی برام جالب بود . اینکه خیلی از آثار باارزش این موزه توسط سفرای فرانسه در کشورهای دیگه کشف و به موزه اهدا شده . نه اینکه مثلا سفیر فرانسه در عراق کلنگ دستش بگیره و راه بیفته دنبال کشف عتیقه ، نه . اما معلومه که سفرای عزیز در طول دوران سفارتشون به کارهای مهم تری مثل کشف و جمع آوری آثار فرهنگی و هنری هم مشغول بوده اند و اصلا شاید هم هدف اصلی این بوده و سفارت یک کار جانبی به حساب می اومده . به هر حال ، هر چه که بوده دستشون درد نکنه . ای کاش همه سفیرها ازین کارها بکنند . سفیر فرهنگ و هنر بودن بهتر از سفیر جنگ و خونریزی و خرید و فروش اسلحه بودنه .

بعد از تماشای موزه میتونین موقع خروج از چند فروشگاهی که در طبقه همکف هستند برای خودتون یک یادگاری از موزه بخرین . مثل کارت پستال هایی از نقاشی هایی که دیدید و یا نمونه های کوچک از مجسمه های معروف و خیلی چیزهای دیگه . ما در برابر پازل های هزار تکه نتونستیم مقاومت کنیم . این دفعه دومه که من و پژمان یک پازل هزار تکه رو می خواییم درست کنیم . این دومی خیلی سخت تره . اولی رو در ده ساعت تمومش کردیم . این دومی پازل هزار تکه از نقاشی " لبخند ژکوند " ه .
2007/04/06
Part 7
از پاریس براتون بگم که این بار سعی کردم بهتر و واقعی تر ببینمش و ازون هیجانات جوانی فاصله بگیرم . نظر دختری که تولد بیست سالگیشو در پاریس با یک عالمه دوست جدید جشن میگیره و شدیدا هیجان زده ست به خاطر همه چیز خیلی فرق داره با نظر یک دختر بیست و هشت ساله که غیر از پاریس جاهای دیگه ای رو هم دیده . این بار که بعد از پنج سال دوباره رفتم پاریس به نظرم اومد یک خرده همه چیز فرق داره با اون چیزی که تو ذهنم مونده بود . شلوغی شهر و تنوع آدمهایی که بدون وقفه در این شهر افسانه ای از طریق راهروهای زیر زمینی و پیچ در پیچ که گاها بوهای نامطبوعی هم ازشان به مشام میرسه در حال جابجایی هستند و سرعت و عجله ای که برای رفتن دارند یک خرده خورد تو ذوقم . یک کم با خودم فکر کردم که چرا قبلا این وضعیت اصلا به نظرم عجیب نبوده ولی الان برام سنگینه . فقط به یک نتیجه رسیدم و اونهم اینکه من همیشه از تهران می اومدم پاریس و بعد از تهران ، شلوغی پاریس خیلی به چشمم نمی اومده اما این دفعه که از دبی اومدم خیلی نظرم رو جلب کرد . بس که تو دبی عادت کردیم به ماشین شخصی و وسایل حمل و نقل خصوصی . من بی صبرانه منتظرم تا متروی دبی راه بیفته بلکه یک خرده بشه با مردم معاشرت کرد . با مردم واقعی نه اون دسته که خودت انتخاب میکنی . با همه جور آدم . استفاده از وسایل نقلیه عمومی همیشه راه خوبیه برای دیدن مردم .
شبکه حمل و نقل زیرزمینی و رو زمینی پاریس بسیار کامل و ساده ست به طوریکه اگه یک خرده حواستون رو جمع کنین و سر و ته خطها رو اشتباه سوار نشین به راحتی میتونین با یک نقشه کوچولوی جیبی به همه جای پاریس دسترسی داشته باشین . بلیط مترو و اتوبوس هم اصلا گرون نیست . قیمت بلیطهای هفتگی متروی پاریس ( که به کارت نارنجی* معروفه ) هست شانزده یورو . با این کارت میتونید از مترو و اتوبوس و قطار درون شهری پاریس به میزان نامحدود در یک هفته استفاده کنین . یعنی روزی بیشتر از دو یورو . این کارتها از دوشنبه تا دوشنبه کار میکنند . بنابراین حواستون باشه که دوشنبه صبح باید بلیط جدید بخرین وگرنه حسابی جریمه میشین . در بعضی از خطهای مترو از قطارهای خیلی نو و سالم استفاده میشه اما بعضی از خطها مثل خط پنج ، قطارهای نسبتا قدیمی تری دارند که خب همونقدر که قدیمی هستند کثیف هم هستند . دو تا بلیط مترو از پنج سال پیش داشتم که هیچ امیدی به کار کردنشون نداشتم اما درست در اوج خستگی در ایستگاه متروی " گر دو لست** " که خیلی شلوغ بود از ایستادن در صف طولانی بلیط نجاتمون دادند . هتلمون در محله سیزدهم بود . در یک خیابون خیلی خوشگل و مسکونی که خونه های نسبتا جدید و قشنگی داشت . محله سیزدهم به نظرم برای زندگی خوب اومد . از شلوغی مرکز شهر دور بود و به نظر امن و آروم می اومد . هر چند که من عاشق محله های شلوغ و پلوغ مرکز شهر پاریسم که کلکسیونی از آدمهای عجیب و غریبه .
به غیر از دو محله " سن میشل " و " سن پل " ، بقیه جاهایی که رفتیم برای من تکراری بود و برای کسانی بود که اولین بار می اومدند پاریس . همسفرمن بار اولش بود که پاریس رو می دید . روز اولی که رسیدیم پاریس خیلی جو زده شده بودم و احساس صاحب خونگی میکردم و دلم میخواست هر چی از پاریس میدونم یک شبه برای پژمان بگم و همه جا رو نشونش بدم . اما از روز دوم دوباره پست راهنمایی و نقشه خونی رو تحویل پژمان دادم . همش به پاهام میگم بریم دبی مبیرمتون ماساژ . گولشون میزنم که راه بیان . بیچاره ها بس این سه سال راه نرفته بودند دچار شوک شده اند .
از شش روزی که پاریس بودیم سه روزش ابری و بارونی بود و سه روزش آفتابی . از روزای آفتابی برای گردش در کوچه و خیابون ها استفاده کردیم . یکی از روزای خیلی بارونی رفتیم موزه لوور و تمام روز رو تو موزه بودیم . تو کتاب راهنمای پاریس نوشته بود اگر تمام موزه رو با دقت تماشا کنی حدودا نه ماه طول خواهد کشید . اما به نظر من اینطور نیست . ما با یک سرعت معمولی در هشت ساعت تقریبا هفتاد درصد موزه رو دیدیم . صبح که ما می خواستیم قسمت ایران رو ببینیم متوجه شدیم هر جمعه و چهارشنبه قسمت ایران رو تعطیل میکنند . نمی دونم چرا ؟ خیلی حالمون گرفته شد به طوریکه قرار شد پژمان یک روز دیگه دوباره بیاد و قسمت ایران رو ببینه . اما بعد از ظهر که اتفاقا از طرف سالن ایران رد می شدیم یک هموطن برای اینکه سر حرف رو باز کنه ازمون پرسید که قسمت ایران رو دیدیم ؟ ما هم گفتیم که تعطیل بود . هموطن گفت الان بازه . برین ببینین . ما هم خوشحال شدیم و رفتیم به سمت قسمت ایران . در قسمت های دیگه موزه هم کارهایی از ایران قدیم بود . ایرانی که قیافه اش شبیه گربه نبوده و بیشتر شبیه به یک فیل توپول بوده . در قسمت ایران خیلی کارهای مربوط به دوران هخامنشی و پادشاهی داریوش وجود داشت . من از اینکه آثار ایرانی رو در موزه های کشورهای دیگه می بینم احساس خوشحالی میکنم . فکر میکنم مثلا اگه این ستون تخت جمشید الان اینجا نبود و تو خود تخت جمشید بود لابد الان روش کلی یادگاری نوشته بودند و داغونش کرده بودند . همون بهتر که یک جایی باشه که محافظت بشه .
اگه گذارتون به پاریس افتاد و خواستین برین موزه لوور حتما روز قبلش بلیط موزه رو از یکی از فروشگاه های " ویرجین " یا " فنک " و یا سوپر مارکتهای زنجیره ای " کارفور " بخرین که مجبور نشین یک ساعت توی صف بلیط معطل بشین . راه دیگه اش هم اینه که کردیت کارتتون همراهتون باشه و از دستگاههایی که درست زیر هرم اصلی و در کنار جایگاه های فروش بلیط قرار داره بلیط بخرین . لباس های اضافی و کیف ها تونو میتونین بسپارین به قسمت نگهداری لوازم که مجانیه و با خیال راحت در موزه گردش کنین . اگر آب یا غذا خواستین باید هر جای موزه هستین دوباره برگردین زیر هرم اصلی که پر از کافه و رستورانه . در تمام موزه فقط یک کافه ست که درست وسط موزه ست و با فاصله خیلی کمی از تابلوی بزرگ "مراسم تاجگذاری امپراتریس توسط ناپلئون" قرار داره . یعنی وقتی دارین اون تابلو رو میبینین بوی قهوه هدایتتون میکنه به سمت کافه . تابستون ها که هوا خوب باشه صندلی های کافه رو میچینند روی تراسی که رو به حیاط اصلی لووره . تو کافه نشستیم و استراحتی کردیم . دو تا قهوه خوردیم با یک شیرینی ناپلئونی . خیلی فرم اصلی شیرینی شبیه به ناپلئونی های خودمون بود اما به جای خامه ، لابه لای شیرینی از کرم استفاده شده بود . کرمی که یک خرده طعم کارامل داشت و زرد رنگ بود . روش هم به جای خاکه قند و خرده شیرینی با همون کرم پوشیده شده بود به درست به همین دلیل بود که خیلی موقع خوردنش به زحمت نمی افتادی . شیرینی ناپلئونی های ایران جون میده برای مراسم خواستگاری که سوژه برای خندیدن خود به خود جور میشه . بس که موقع خوردن کثافت کاری راه می افته .
خط مترویی که میخوره به " پله رویال ، موزه دو لوور*** " یک راه ورودی اختصاصی داره به داخل موزه که از ساعت هشت و نیم صبح تا هشت و نیم شب بازه و بعد از اون ساعت باید یک بار از مترو خارج بشین و ازدر اصلی موزه وارد موزه بشین که اینم خودش خالی از لطف نیست . چون میتونین از حیاط اصلی و درست از پیرامید اصلی موزه وارد موزه بشین .
قسمت مصر رو خیلی دوست داشتم که پر بود از تابوتهای چوبی پر نقش و نگار . یک مومیایی هم بود که هر چی نگاش میکردم سیر نمی شدم . به نظرتون این مومیایی شبیه مومیایی خورزو خان تو سریال شبهای برره نیست ؟ خوب نگاه کنین .
زیورآلات زنانه ای که در قسمتهای مختلف موزه بود و مربوط به دوره ها و اقوام مختلف بود خیلی برام هیجان انگیز بود و با دقت نگاهشون میکردم . مجسمه ها هم همیشه برام جذابن . تابلوی " مونا لیزا " جاش نسبت به هشت سال پیش عوض شده بود و خیلی جدی تر از قبل ازش نگهداری می شد . قبلا می تونستی ازش عکس بگیری اما ایندفعه به هیچ عنوان نمی تونستی با دوربین روشن نزدیکش بری . اینا همه تاثیرات فیلم " راز داوینچی" ه . مجسمه " ونوس " هم جاش نسبت به هشت سال پیش تغییر کرده بود . با پرداخت پنج یورو میتونی از راهنمای گویا استفاده کنی . یک گوشی بهت میدن که میزنی به گوشت . کافیه به هر اثری که میرسی و برات جالبه شماره درج شده در زیر اثر رو وارد دستگاه همراهت کنی و توضیحات کاملی در مورد اثر مربوطه بشنوی . این توضیحات به زبانهای انگلیسی و فرانسه و چینی و ایتالیایی و اسپانیایی و خلاصه کلی زبان دیگه بود اما فارسی نبود . ای کاش بود . من خودم چون در مورد آثاری که در موزه لوور قرار داره اطلاعات زیادی ندارم اونقدر که باید از تماشای موزه لذت نمیبردم . اما تصور کنین که در مورد هر اثر کلی داستان و اطلاعات براتون بگن اون موقع چقدر جالبتر خواهد بود . بلیط ورودی موزه هم هشت و نیم یورو بود .
موزه لوور دو تا حیاط داره که یکیش همون حیاط اصلی و معروفیه که توش هرم شیشه ای قرار داره و دیگری حیاط دیگه ایه که به " حیاط مربع**** " معروفه و من خیلی خیلی دوستش دارم . یک حوض خیلی بزرگ و گرد هم وسطشه . دور تا دور این حیاط پره از مجسمه های مختلف که خودش مثل یک موزه ست و شبها که نورپردازی میشه درست عین دکور تئاتره . اگه یک خرده چشمها رو تنگ کنی و به دور و بر نگاه کنی همه چیز مثل خواب میشه .

.......................................................................

* Cart d'orange

**Gare de l'est

***Palais-Royal . Musee du Louvre
****Cour Caree
2007/04/05
دنیای گرد کوچولو
همه این دنیای بزرگ که روز به روز از بزرگیش کم میشه و بیشتر باورم میشه که خیلی کوچیکه ، توی دل آدماست . چه فرقی میکنه کجای دنیا زندگی کنی ، چطوری لباس بپوشی و به چه زبانی حرف بزنی ؟ وقتی همه چیز تو دل آدم زنده باشه همه جای دنیا سرای منست . دور یک میز کوچیک گرد در کافه ای در مرکزشهر دو تا دختر که اتفاقا خواهر هم هستند نشسته اند و همونطور که از آفتاب بی رمق اولین روزهای بهاری و قهوه خوش طعم لذت میبرند و صد البته از فرصتی که پیش اومده و هفته ای رو با هم خواهند گذراند ، از خاطرات سالهای نه چندان دور که به نظر خیلی دور میاد حرف میزنند و گاهی میخندند و گاهی صدایشان از بردن نام کسانی که یک زمانی زنده بودند میلرزد . زمان و مکان هیچ معنایی ندارد . مکان : همانجاهایی که خاطرات شکل گرفته . زمان : همان زمانهایی که خاطراتت در آنها جا خوش کرده اند . زبان : هر زبانی که صاحبان خاطرات دوست داشته باشند . به تعداد کفترهایی که روی زمین مشغول یافتن غذا هستند و هر چند دقیقه یک بار به خاطر شیطنت کودکی از زمین جدا می شوند ، یاد و خاطره آدمهایی در ذهنمون تازه شد . مگه نه اینکه مامان بزرگ همیشه میگفت منو از یاد نبرین . نبردیم به خدا . هم روزهای زندگیتو یادمونه و هم صبح روز جمعه ای که با سکوت بابام از خواب بیدار شدیم و تو دیگه نبودی .
.................................................................................
یک بیماری در دنیا هست به نام خود کم بینی . گفتم که به خودم یادآوری کرده باشم . در عوض یک بیماری دیگه هم هست به نام خود بزرگ بینی . بازم گفتم که به خودم یادآوری کرده باشم .
2007/04/04
Part 6
این نوشته ها مربوط به هفته پیشه اما چون اینترنت در دسترسم نبود مونده و بیات شده .
...............................
بازهم در قطار هستیم . بیست و چهار ساعت در استراسبورگ بودیم . گردش مختصری در شهر کردیم . مختصر که میگم یعنی فقط یک قسمت شهر رو گشتیم که نزدیک خونه دوستم بود . کاتدرال بزرگ شهر( نتردام استراسبورگ که در سال هزار و دویست و هشتاد و چهارمیلادی ساخت آن به پایان رسیده ) و کوچه پس کوچه های اطرافش رو گشتیم .
شهر مملو از توریست بود . هوا بسیار عالی و بهاری بود و حسابی خوش به حالمون شد . ترانه های معرف فرانسوی که نوازنده های دوره گرد اجرا میکردند تو اون شلوغ پلوغی حسابی فضا رو خاطره انگیز کرده بود . بوی قهوه از تمام کافه هایی که به خاطر خوبی هوا صندلی هاشونو تو خیابون چیده بودند به مشام می رسید . پنجره های بیشتر خونه ها به خاطر هوای خوب باز بود . خونه های آلزاسی ( شهر استراسبورگ در استان آلزاس واقع شده ) با معماری ویژه خودشون و اون چوبهای متقاطع در نما ، با رنگهای مختلف و زنده ، نمای شهر رو بسیار مطبوع و مفرح کرده بودند . به پنجره ها نگاه میکردم و سعی میکردم داخل خونه ها رو تجسم کنم و خودم رو که در یکی ازین خونه ها زندگی میکنم . واقعیتش اینه که من نمی دونم چه سبک زندگی رو بیشتر دوست دارم . هم از زندگی تو خونه ها و شهرهای مدرن و شسته و رفته و لوکس مثل دبی خوشم میاد و هم عاشق زندگی تو خونه های کوچیک و چهارصد ساله اروپایی که وقتی راه میری مدام صدای جیر جیر از زمین بلند میشه ، هستم . همیشه هم حسرت اینو میخورم که عمرمون خیلی کوتاه تر از اینه که بخواهیم همه مدل زندگی رو امتحان کنیم . بگذریم .
استراسبورگ رفتیم فقط برای دیدن دوستم که حدودا چهار سال بود ندیده بودمش . ازون دوستاست که هر وقت همو میبینیم انگار که همین دیروز با هم بودیم . همه چیز تازگی آخرین دیدار رو داره هرچند که اون دیدار چهار سال پیش باشه . برای ما هم شانس خوبی بود که یک گوشه از استراسبورگ رو ببینیم . شهری که پارلمان اروپا در اون قرار داره . تو یک رستوران شدیدا فرانسوی ناهارخوردیم . فضای رستوران خیلی خوب بود و معلوم بود ازین پاتق هاست . ازین رستوران ها که به راحتی نصیب توریست ها نمیشه و باید از سوراخ سمبه های شهر خبر داشته باشی .
منطقه کوچکی در شهر هست که معروفه به " فرانسه کوچک "* . کنار رودخونه ای قرار داره که از شهر استراسبورگ میگذره و خونه ها و هتل های خیلی قدیمی در اون قرار داره با همون سبک سنتی آلزاسی . پره از کافه و رستوران . نمیشه بری اونجا و قهوه نخوری که . میشه ؟
اگر جایی از استراسبورگ عکسی ببینید حتما یا از کاتدرال بزرگ شهره و یا از این محله . کاتدرال استراسبورگ بعد از برج ایفل دومین جاییه که در فرانسه بیشترین عکس یادگاری گرفته میشه . یک ساعت بزرگ در اون قرار داره که خیلی جنبه توریستی داره . اواخر قرن شانزدهم ساخته شده . سر ساعت دوازده همه صداهاش با هم به صدا در میاد و همه عروسکهاش شروع به فعالیت میکنند . ما سر دوازده ظهر خودمونو رسوندیم اونجا اما به خاطر توریست زیادی که همزمان اونجا بودند در کاتدرال رو بسته بودند و بعد از اون باز کردند . اینم عکس ساعت .
در قطاریم . چیزی نمونده به پاریس . بالاخره داریم میرسیم به پاریس بعد از دو هفته که از خونه اومدیم بیرون بالاخره میرسیم پاریس . پاریس ازون شهراست که من از اولین باری که دیدمش احساس کردم حتما قبلا یک دوره ای در زندگی گذشته ام اینجا زندگی کرده ام . به شدت آشنا بود برام و احساس عجیبی داشتم که در هیچ شهر دیگه ای تا به حال نداشته ام .
شب باز با یک سینی از پنیرهای مختلف روبرو شدیم که دلبری میکردند . دارم اسماشون رو یاد میگیرم . اما خیلی زیادن و متنوع . اوووووووووووم .
وقتی داشتیم از دبی می اومدیم از پژمان پرسیدم فکر میکنی موزیک خاطره انگیز این سفرمون چی باشه ؟ پژمان گفت باید صبر کنیم تا خودش پیش بیاد . حالا میگم که ازین به بعد صدای " ادیت پیاف " برای ما یادگاریه از اولین سفر دو نفریمون به فرانسه . واقعا که شنیدن این موزیکها تو این فضا یک چیز دیگه ست .
خدا قسمت همه بکنه .
*La petite france