2007/05/30
دوباره روز آغاز
اومدم یک چیزی به مناسبت این روز لعنتی بنویسم با خودم گفتم بذار ببینم پارسال این موقع حال و احوالم چطوری بوده . دیدم همونایی که الان می خواستم بنویسم رو پارسال نوشتم . پس دیگه چه کاریه تکرارشون کنم . هنوزم نظرم در مورد شب و روز تولدم همونه که بوده .


اما یک فرقی کردم اونم اینکه امسال از همه کسانی که تولدم رو تبریک گفتند ومی خوان بگن و به خاطر من خودشون رو تو زحمت انداختند هم تشکر میکنم و هم معذرت خواهی به خاطر اینکه من اون چیزی که اونا فکر میکنند نیستم و معمولا کمتر از اون چیزی که باید ، از خودم احساسات نشون میدم . قبلا این معذرت خواهی رو نمیکردم . حالا امسال اینجوریه شاید سال دیگه تشکر هم نکنم . خیلی امیدی به بهبود اینجانب در این مورد نداشته باشین .
اما با همه این حرفها امروز قصد کردم یک کیک جدید درست کنم که باز هم مثل همیشه متاسفانه فقط عکسش نصیب شما میشه . چقدر بدجنسم من .


2007/05/28
...
خوشحالم که میبینم امارات هم به فکر حفظ محیط زیست و بازیافت مواد قابل بازیافت افتاده . البته خیلی کار داره تا مردم اینجا رو به تفکیک زباله ها عادت بدن چون فکر نمی کنم اینجا با وعده بازگرداندن مبلغی از هر بطری و محصول پلاستیکی هم بشه به راحتی مردم رو به این کار تشویق کرد . باید فرهنگ سازی کرد وبهترین راه برای فرهنگسازی کار کردن رو بچه هاست .

فعلا در بعضی از پمپ بنزین های " امارات " (امارات نام یکی از شرکتهایی ست که در کشور امارات پمپ بنزین های زنجیره ای دارد . ) دستگاه هایی درست مانند آنچه در برلین دیده بودم گذاشته اند که به ازای خرد کردن هر بطری پلاستیکی یا فلزی مبلغی رو به صورت بن برمیگردونه و باز با اون بن ها میشه نوشیدنی یا هرچیز دیگری خریداری کرد . این تازه شروعشه . کم کم باید در تمام مراکز خرید یا پمپ بنزین ها ازین دستگاه ها قرار بدهند تا دسترسی به اونها آسون باشه .

یک نکته قابل توجه در کشورهایی مثل امارات اینه که خیلی ادعا ندارند که همه چیز رو میدونند و خیلی هم اصرار ندارند که همه مشکلاتشون رو خودشون حل کنند . برای رفع هر مشکلی میرند سراغ متخصص . مشاورهای با تجربه از تمام دنیا دعوت میکنند و واقعا سرمایه ملی کشور رو خرج مردم میکنند . زیاد خرج میکنند چون بعد از انجام هر پروژه پول بهتری بدست خواهند آورد . دزدی نمیکنند . اینه رمز موفقیتشون . حالا باز ما بیاییم و به تمدن چند هزار ساله مون بنازیم . ادعا داریم که همه کار خودمون بلدیم انجام بدیم و به هیچ کس احتیاج نداریم .داریم مشاهده میکنیم نتایج دزدی و ادعاهای پوچ و غرور ملی بیهوده . ترافیک وحشتناک و آلودگی هوای تهران فقط یکی از هزار است .


تهران شهر زیبایی بوده . معماری قسمتهای قدیمیش و طرفهای میدون فردوسی به سمت بازار و خیلی قسمتهای دیگه اش خیلی شبیه پاریسه . اگه تمیز بودند و حفظ شده بودند از پاریس هم زیباتر می تونست باشه . جدی میگم . چه داستانیه که ما با این همه تاریخ و فرهنگ که ادعاش داره خفمون میکنه ساختمون ها ی قدیمی رو خراب میکنیم و برجهای بی قواره میسازیم . تجدد گرایی ما ایرانی ها هم از جنس خودمون عجیبه . به جای حفظ گذشته و رفتن به سوی آینده ، گذشته رو خراب میکنیم و وسط زمین و آسمون دست و پا میزنیم .
2007/05/27
بخارپز
از پختن غذاهای چرب و سرخ کردنی ها پرهیز میکنم . به اندازه کافی ازین زندگی ماشینی و کم تحرک صدمه میبینیم .

کشک بادمجون از غذاهای محبوب منه اما به دلیل روغن زیادی که باید در تهیه این غذا به کار برد سالی یک بار هم درست نمی کردم تا اینکه مامانم یک راه حل خوب پیشنهاد کرد و اونم بخارپز کردن بادمجون ها بود به جای سرخ کردن . تصور کنین با دو سه قاشق روغن که اونم برای تهیه پیاز داغ و سیر داغ و نعناع داغ استفاده میشه میشه کشک بادمجون درست کرد . خوب نیست ؟

اینم عکس همون بخارپزی که خیلی وقت پیش هم ازش گفته بودم .
2007/05/26
بستنی زورکی

تا حالا براتون پیش اومده به خاطر اینکه تو فریزرتون جا نداشتین مجبور بشین یک کاسه بزرگ بستنی رو در کمال بی میلی بخورین ؟
2007/05/25
عکس روز جمعه



این هم یک پانورامای دیگه از برلین

برای بزرگ دیدن عکس روی آن کلیک کنید .

2007/05/23
جواب
وقتی اینجا میخوایی احتیاجات روزانه خانواده رو برآورده کنی چندین انتخاب داری . میتونی از نزدیکترین بقالی خرید کنی که خب معمولا یک خرده قیمتهاشون گرونتره . می تونی بری به فروشگاه های زنجیره ای تعاونی که همه چیز دارن وقیمت های نسبتا مناسبی دارن اما خب یک خرده فروشگاهش شلوغ و پلوغه و به تر و تمیزی فروشگاه های زنجیره های اروپایی نیست . میتونی بری به همون فروشگاههای زنچیره های اروپایی که اینجا شعبه های زیادی دارن مثل کارفور که هم تمیز و مرتب هستند و هم کیفیت بعضی محصولاتشون خیلی بالاتره . چون عینا محصولات فرانسوی رو برای فروش عرضه میکنند . اینکه از کدوم یکی ازاین مدل فروشگاه ها خرید کنی بستگی به بودجه ای داره که برای این کار کنار گذاشته ای و وضعیت اقتصادی خانواده .
حالا ، تو هر کدوم ازین فروشگاه ها هم باز حق انتخاب داری . یعنی اینکه مثلا تو میتونی از بین سیب زمینی ها اونی که به بودجه خاونواده ات نزدیکتره بخری. سیب زمینی های ریز و یکدست با پوست های خیلی نازک و براق که قیمت خیلی بالایی دارند . سیب زمینی های پوست کنده شده و خلال شده و نیمه سرخ شده که باز هم قیمتهای بالایی دارند . سیب زمینی های معمولی تر که اندازه های مناسب و کیفیت معقولی دارند که قیمتشون هم مناسبه و سیب زمینی هایی که پر از گل هستند و یک خرده کج و کوله به نظر میان و ارزون هستند . در نهایت حتما یکی ازاین مدل ها نصیبت میشه . اینطوری نیست که یک عده بتونن سیب زمینی بخورند و یک عده حسرت بخورند . این داستان تقریبا در مورد تمام مواد غذایی صادقه . از پنیر ارزون قیمت تولید داخل تا پنیرهای فرانسوی کیلویی چهل هزار تومانی در یک فروشگاه یافت می شوند . در مورد لباس هم همینطوره . فروشگاه هایی هستند که کالاهای مارکهای معروفی که دیگه از سری فروش خارج شده اند یا فصلشون گذشته رو به قیمتهای باور نکردنی عرضه میکنند . ( البته برای اینکه لطمه ای به اعتبار اون براند خاص نخوره مارک ها رو قیچی میکنند ) . در یک مرکز خرید بزرگ مثل " امارات مال " همه جور فروشگاه پیدا میشه . از مارک های آنچنانی و خیلی گرون قیمت تا مارک های معمولی و ارزون قیمت . همه آدمها میتونند بیان " امارات مال " و از این محیط که برای همه مردم ساخته شده استفاده کنند حالا یک نفر از فروشگاه های ارزون قیمت تر خرید میکنه و دیگری از فروشگاه " گوچی " . یک نفر از رستوران های گرون هتل استفاده میکنه و دیگری در همون محل از رستورانهای زنجیره ای . همه می تونند بعد از ظهر جمعه رو با خانواده شون برن تفریح کنند . میتونن مجانی از ساحل های حفاظت شده استفاده کنند یا می تونند برن " وایلد وادی " . همه خانواده ها می تونن ماشین داشته باشن حالا یکی ماشین یک میلیون درهمی داره و یکی ماشین سی هزار درهمی . اما هر دو میتونند مدل دوهزار و هفت باشند . یکی به خاطر گرون بودن اجاره بها در دبی ، خونه ای در شهر های اطراف اجاره میکنه و دیگری در بهترین و شیک ترین ویلاهای دبی اما هر دو از یک امکانات مشترک عمومی برخوردارند . در هر دو منطقه امنیت برقراره . و هزاران مثال دیگه .
اینجوری میشه که وقتی بچه ها اینجا و در این محیط بزرگ میشن احساس عقده نمی کنن . احساس نمی کنن چون خونشون در فلان قسمت شهره پس آدمهای بد بختین . احساس نمی کنه دلش میخواد انتقامشو ازونی بگیره که ماشین مدل بالا داره . دلش نمی خواد اونی که رستوران میره غذاش تو حلقومش گیر کنه . در عوض سعی میکنه تلاششو بیشتر کنه تا بتونه پیشرفت کنه . پیشرفت با دست و پا زدن تو مرداب* خیلی فرق داره . میشه خیلی تلاش کرد و پیشرفت کرد و میشه خیلی تلاش کرد و مطمئن بود که اوضاع از اینی که هست هم بدتر خواهد شد .
من اصلا و ابدا قصد ندارم برای امارات یا ایران تبلیغ مثبت یا منفی بکنم . اینا چیزهایی هستند که ذهنم بهشون مشغول میشه و توجهم بهش جلب میشه . خودمو در هر دو موقعیت قرار میدم و احساس خودم رو میسنجم . گاهی وقتا دلم از این همه تفاوت میگیره و غصه میخورم . گاهی وقتا عصبانی میشم و گاهی وقتا هم به خودم قول میدم دیگه بهش فکر نکنم اما مگر چنین چیزی ممکنه ؟
نمیگم اینجا دزدی نیست ، هست . نمیگم اینجا هیچ آدمی به قتل نمیرسه ، میرسه . نمیگم اینجا آدم عقده ای نداره ، داره . میگم اینجا آدمها در کنار هم زندگی میکنند نه در مقابل هم .
اینجا در مقایسه با ایران خیلی مشکلات هم داره که وقتی یک خرده بهشون دقیق میشی میبینی بیشترشون قابل حله (مثل خدمات درمانی و تحصیلی و بیمه ... ) اما مشکلات ایران رو اگه یک خرده دقیق بشی میبینی که اصلا قابل حل نیست حداقل تا صد سال آینده . ای کاش اینطور نبود .
پ . ن : به جای باتلاق نوشته ام مرداب . ببخشید . همیشه از بچگی این دو تا رو با هم قاطی میکردم .
2007/05/22
سوال؟
من شخصا زمانی که ایران زندگی میکردیم دوست نداشتم هیچوقت ماشین خیلی گرون داشته باشم و یا تو خونه ای زندگی کنم که خیلی فوق العاده باشه . جوری که هر کس چشمش بهش میافته آه از نهادش بلند بشه . همه چیز رو خیلی معتدل میخواستم . دوست داشتم ماشین مدل بالا داشته باشم اما به دو دلیل امکانش نبود . اولیش اینکه پولش نبود و دومی اینکه اگر هم بود احساس امنیت نمی کردم . چرا آدم باید سوار ماشینی بشه که تو خیابون همش فحش و نفرین بشنوه و جرات نداشته باشه یک دقیقه تو خیابون پارکش کنه ؟ مردم اینقدر در ایران تحت فشار اقتصادی و روحی هستند که اعصاب و چشم دیدن کسی رو ندارند که مثلا تو پنت هاوس یکی از برجهای الهیه زندگی میکنه و مشکل مالی نداره و سالی چند ماه رو خارج از کشور میگذرونه و ترافیک سنگین وهوای آلوده و غیرقابل تحمل تهران رو با نشستن تو بی ام و آخرین مدلش و بالا کشیدن شیشه ها و استخدام راننده شخصی به سادگی از سر میگذرونه .

این کلمه ای که الان بکار میبرم در دایره لغات روزمره من نیست اما به نظرم کاملترین کلمه ایه که میتونم الان بگم . مردم به مقدار زیادی عقده ای شده اند . (یادمون نره که همیشه کلمه مردم در مورد اکثریت بکار میره نه همه !!! ) . حق هم داریم که عقده داشته باشیم . چرا نه ؟ مگه عقده چطور بوجود میاد ؟ وقتی محرومیت باشه عقده هم هست . وقتی درآمد زیر چهارصد هزار تومان زیر خط فقر حساب میشه و این در حالیه که درصد بسیار بالایی از مردم درآمدشون زیر دویست هزار تومانه ، توقع داریم چه اتفاقی بیافته ؟

اختلاف طبقاتی خیلی چیز بدیه . دقیقا منظورم اینه که در ایران وقتی درآمد کمی داری یعنی باید رستوران نری ، سینما نری ، لباس های متنوع نداشته باشی ، سفر نری و در یک کلام فقط سعی کنی که زنده بمونی . و اگر پول داری میتونی هر شب شام رو در رستورانهای ژاپنی و ایتالیایی و هندی ( که امروزه تو تهران طرفداران زیادی هم پیدا کرده اند ) بخوری و تابستونها حتما سفری به آنتالیا داشته باشی و زمستونها به دبی برای خرید . (از سفرهای اروپایی و آمریکایی بگذریم ) . مدرسه غیر انتفاعی بری ، آخرین مدلهای لباس های فرنگی رو با قیمت های سرسام آور بخری وآخرین فیلم های سینمای جهان رو در سینمای خانگی تماشا کنی و خیلی چیزهای دیگه .

حالا تصور کنین که دیدن گروه دوم برای گروه اول چقدر سخته و معلومه که دلشون میخواد سر به تن گروه دوم نباشه . وقتی پشت چراغ قرمز یک موتوری از کنارت رد میشه و به تو که تو ماشینت راحت نشسته ای ، فحش میده و نفرینت میکنه که الهی خفه بشی و اگه دزد نبودی که این ماشین رو سوار نمی شدی ، چکار میکنی؟ وحشت نمیکنی؟

وقتی همون موتوری در حال رد شدن کلیدش رو با تمام خشمش که ناشی از محرومیته روی ماشینت میکشه و رد میشه ، چه کار میکنی ؟ جرات داری بیایی پایین ؟ شاید با یک چاقو خطی هم به خودت بیاندازند . پس ساکت میشی و هیچی نمیگی . تصمیم میگیری که از فردا ماشینتو بذاری تو پارکینگ و با آژانس رفت و آمد کنی . خب پس بهتره همون ماشین معمولی رو داشته باشی و همرنگ جماعت بشی .

چرا تو کشورهایی مثل امارات با اینکه اختلاف طبقاتی هم وجود داره این اتفاق ها کمتر میافته ؟ چرا از اینکه ماشین دویست میلیون تومانی سوار بشی هیچ احساس بدی نداری ؟ چرا سران سیاسی کشور با ماشین شخصیشون تو شهر تردد میکنند بدون راننده و محافظ ؟ چرا از اینکه ساعت سه شب تنها برگردی خونه وحشت نداری؟ چرا خونه های بسیار بزرگ و ویلایی نگهبان و دزدگیر ندارند ؟ چرا اینجا هیچ ماشینی دزدگیر نداره ؟ چرا از اینکه عینک آفتابیت رو تو ماشین رو بازت بذاری نگران نیستی ؟

2007/05/21
خواب ها
برای شما هم پیش میاد که شب یک خواب خوب ببینین و وقتی بیدار شدین همینطور الکی شنگول باشین ؟
یا براتون پیش میاد که شب خواب یک کسی رو ببینین که خیلی دلتون براش تنگ شده و صبح دلتون نخواد چشمتون رو باز کنین چون میدونین اگه چشماتون رو باز کنین اون آدم هزاران کیلومتر ازتون دوره ؟ و بعد تمام روز احساس کنین یک چیزی گم کردین ؟
2007/05/20
نقطه ضعف مشتری
شهر متز با اینکه شهر نسبتا کوچیکیه اما یک ایکیا داره به بزرگی ایکیای دبی . البته من فکر میکنم اندازه فروشگاه های ایکیا در تمام دنیا تقریبا یکیه و برای خودشون یک استانداردی دارن . چیدمان فروشگاه ها هم تقریبا همسانه . اما یک نکته جالب توجهم رو جلب کرد . اونم اینکه در ایکیای دبی تصاویر خیلی بزرگ و زیبایی از مناطق سردسیر و پر از برف و یخ کشور سوئد (چون ایکیا یک براند سوئدی ست ) زینت بخش در و دیوار فروشگاست و واقعا با تماشای تصاویر پر از برف و یخ دقایقی فراموش میکنی که هوای بیرون بالای چهل درجه ست . اما در ایکیای متز تصاویر بزرگی از مناظر تابستانی و بهاری به چشم میخورد و یک لحظه گرمای آفتاب رو احساس میکردم و سایه پهن شده درختان روی زمین در عکس خیلی جذاب به نظر می رسید و باز هم فراموش میکردی که الان بیرون هوا بسیار سوزناک و سرد است .
خیلی خوبه که به کوچکترین نکته های هیجان انگیز برای مشتری ها دقت میشه و محیط مطبوعی برای خریدار ایجاد میکنند . دقیقا دست میذارند روی نقطه ضعف مشتری .
2007/05/18
عکس روز جمعه
یک عکس پانوراما از برلین که پژمان از بالای کلیسای جامع برلین گرفته و من سرهمش کردم البته نه با دقت زیاد . این یک طرف شهره . طرف دیگه شهر رو هفته دیگه براتون پست میکنم . روی عکس کلیک کنین تا بزرگ ببینیدش .

2007/05/17
....
عین یک بیماری مسری می مونه . همه جای دنیا با خودمون میبریم انگار ما جماعت ایرانی . از سر اجبار برای خرید یک مقوای بزرگ گذارم به یکی ازین مال های ایرانی افتاد که خیلی هم تبلیغشو میکنند و تقریبا همه مردم ایران تو دورافتاده ترین دهات ها هم دیگه اسمشو می دونند و خیلی ها اگه بیان دبی و اونجا نرند اصلا روزشون شب نمیشه . اول اسمشم " انصار مال " ه . به خدا دو تا شاخ درآوردم وقتی دیدم حتی کارگرهای فیلیپینی که اونجا کار میکنند با فیلیپینی هایی که جاهای دیگه کار می کنند ، فرق دارند . همشون بی ادب و بد اخلاق بودند . نه سلام بلد بودند و نه تشکر . نارضایتی و بی انگیزگی ( بیماری همه گیر در ایران ) از قیافشون می بارید .
همیشه که میرم خرید کلی از خرید کردن لذت میبرم . تو یک محیط آروم و روشن با یک عالمه آدم خوش برخورد . تو کل فروشگاه صدای رادیو میاد که مدام موزیک پخش میکنه . اگه بگم تو این فروشگاه قرآن پخش میشد باور میکنید ؟
روی خیلی از جنس ها یک لایه خاک نشسته بود و تعدادی مگس هم در حال تفرج بودند .
ازهیزی و نگاه های کثیف و حریص مردهای ایرانی که دیگه نگو . نمیگم که هندی ها یا عربها هیزی نمیکنند اما نسبت و میزان حرص نگاهشون رقیق تره و تعدادشون هم به نسبت ایرانی ها کمتره ولی هستند .
ازین محیط های دوست نداشتنی تو دبی زیاده . تمام این فروشگاه هایی که تو کانال های ماهواره ای تبلیغاتشون رو میبینید همینطورند . سردسته همشون هم فروشگاه معروف و جهانی " دی تو دی " ه . فروشگاه و نمایشگاه چند منظوره !!!!( اونایی که دبی زندگی میکنند باید بدونند منظورم چیه .)
تو رو خدا اگه میخوایین کامنتهایی بذارین که بگین من لوسم و یادم رفته که از همین جماعتم ، لطفا شهامت داشته باشین و اسمتونو بنویسین . این کامنتهای بی نام و نشان هم مثبتش و هم منفی اش برای من هیچ ارزشی ندارند .
.................................................
یک ساعت بعد از نوشتن اون بالایی ها
خیلی وقتا میشه که از دست کارهای ایرانی ها حرص میخورم . بعدش با خودم فکر میکنم میبینم علت ناراحت شدنم اینه که دلم نمی خواد دیگران ما رو اینجوری بشناسند . خجالت میکشم . برای اینکه فکر میکنم و مطمئنم که همه ایرانی ها اینجوری نیستند اما اینجوری تر و خشک همه با هم میسوزند . یک عده آبروی همه رو میبرند . البته اون یک عده در اکثریت هستند و هیچ کاریشون نمیشه کرد . چه حیف .
2007/05/15
سبزک

سه سال پیش یک گل خیلی خوشگل خریدم که اسمشو گذاشتم " سبزک " . الان یکی دوماهی میشه که سبزک شروع کرده به مردن . یک هفته ست میبینم که از ریشه خشکیده و برگهای آویزون زیباش هم تا چند روز دیگه خواهند مرد . نمی دونم باید چکار میکردم . براش تقویتی هم خریدم اما مثل اینکه فایده ای نداشت . حالا یک سوال برام پیش اومده و اون اینکه آیا گیاهان سبز آپارتمانی عمر محدودی دارند ؟ اونایی که اهل پرورش گل و گیاهن به من بگن آیا هنوز امیدی هست ؟

پ . ن : سبزک ازین گیاهاست که ساقه های پایین رونده و آویزون داره با برگهای ریز و مینیاتوری .
2007/05/14
iPod Tower
نظرتون در مورد زندگی تو یک ساختمان هوشمند که با فشار دادن یک دکمه بتونین رنگ تمام دیوار ها رو به دلخواهتون تغییر بدین و چشم انداز پنجره هاتون رو با فشار یک دکمه از میان خیابان ها و مکان های معروف و مهم دنیا مثل خیابان شانزه لیزه ، نمای برج ایفل و یا اهرام ثلاثه مصر هنگام غروب به صورت آنلاین ، انتخاب کنین ، چیه ؟
شوخی نمیکنم . این پروژه در حال ساخته . همین بغل گوش ما در دبی .
............................
نظرتون در مورد این جمله چیه ؟
" ایران و امارات دو کشور همسایه هستند با گذشته و آینده مشترک !!!!!!! "
2007/05/12
مهاجران
عجیبه که از اولین روز وقتی که تو شرایط خاص و تنهایی و مشکلات اول مهاجرت با هم دوست شدیم این تصویر مدام جلوی چشمم بود که روزی از هم خداحافظی خواهیم کرد و عمر این رابطه خیلی محدود و مشخصه . وقتی که همین دو روز پیش اتفاق افتاد اینقدر برام عادی بود که اصلا غافلگیر نشدم . اولین دوستی که اینجا پیدا کرده بودیم و خیلی از اوقات تنهاییمون رو با هم پر کرده بودیم به همون دلایلی که خیلی ازآدم ها نمی تونند مهاجرت رو برای خودشون هضم کنند یا بهتر بگم نمی تونند خودشون رو تو محیط جدید حل کنند مجبور شدند با وضعیت نه چندان دلچسبی اینجا رو ترک کنند . هر چند الان که فکرشو میکنم میبینم تو اون رابطه این ما بودیم که مدام در حال سرویس دادن بودیم اما خود رابطه در اون مقطع زمانی خیلی باارزش بود که فراموش نمیکنم . به نظرم اشکالی نداره که بعضی ها مهاجرت رو دوست نداشته باشند اما اشکال داره که مشکلات و مسائل شخصیشون رو بندازند گردن جایی که بهش مهاجرت کرده اند . مثلا کسی که نمی تونه کارت اعتباریشو مدیریت کنه بهتره از کارت اعتباری استفاده نکنه تا اینکه کلی از این اعتبارش استفاده کنه و مدام به بانک بدهکار باشه و ازون طرف هم آخرش بگه خاک بر سر این بانک ها که همش از آدم پول میگیرند . اشکال از سیستم بانک نیست . اشکال از سیستم ذهنی بعضی مشتری هاست که فکر میکنند بانک عاشق چشم و ابروی مشتری هاست و حاضره همینطوری الکی هزاران دلار بهشون اعتبار بده و پس هم نگیره .
مثلا بهتره قبض آب و برق خونه رو _ حتما بعد از یک بار اخطار _ پرداخت کنی تا برق خونتو قطع نکنند و تو این گرما بمونی بدون کولر به جای اینکه مدام گله کنی که خاک بر سرشون . اگه ایران بود این کار رو نمی کردند .
تو این چند سال که دبی زندگی میکنیم ، خیلی ها رو دیده ام که آمده اند ، رفته اند و یا موندگار شده اند . نمی دونم این موضوع عمومیت داره یا نه اما اینایی که من دیده ام و نتونستن موندگار بشن ، بیشتر مشکلاتشون مربوط به خودشون بوده . یعنی هر جای دیگه غیر از امارت هم برن همین مشکلات رو خواهند داشت .
مهاجرت خیلی داستان پیچیده ای داره . اول از همه باید بدونی دقیقا برای چی داری مهاجرت میکنی . خیلی ها مهاجرت میکنند که فقط یک فرقی با بقیه فامیلاشون داشته باشند و البته که بعد از یک مدت چون انگیزه خیلی قوی و منطقی ای نداشته اند ، تنهایی ، مشکلات و هزینه های بالای زندگی در کشور غریبه از پا درشون میاره و شروع میکنند بهانه جویی و حسرت یک چیزایی رو میخورند که آدم شاخ در میاره . کسی رو می شناختم که یکی از دلایلش برای برگشتن به ایران این بود که فامیلاشون همش آخر هفته ها میرن شمال ، کباب می خورند و سیگار میکشند و تو عروسی ها و مهمونی ها لباس های گرون می پوشند . ازین نمونه ها خیلی زیاده . بهانه ها و دلایل بی ربط . اما از همه این چیزهای بی ربط گذشته من فکر میکنم آدم باید جایی زندگی کنه که احساس رضایت داشته باشه . حالا هر جا میخواد باشه . البته این داستان رضایت هم خودش باز بر میگرده به شخص . بعضی ها این توانایی رو دارند که همیشه و در هر شرایطی از زندگیشون لذت ببرند و رضایت رو ایجاد کنند و بعضی ها هم خیلی استعداد دارند در خراب کردن شرایط و موقعیت های خوب زندگی و اصولا وسط بهشت هم که باشند ناراضیند . من شخصا دیگه حوصله و انرژی سر و کله زدن با آدمای ناراضی و ناشکر رو ندارم . دوست دارم با کسی معاشرت کنم که با هم تبادل انرژی داشته باشیم نه اینکه فقط من انرژی بذارم .
بماند که کم کم دارم به این نتیجه میرسم زندگی در دبی با مهاجرت واقعی خیلی فاصله داره !!!!
2007/05/09
سیندرلا خانوم در ایران
به نظر من یکی از جذابترین صحنه های کارتون سیندرلا همون لحظه ایه که اون فرشته مهربون داره لباس پاره و مندرس سیندرلا رو تبدیل به یک لباس فاخر و زیبا میکنه . خیلی برای یک بچه این صحنه های دنیای جادو و غیر واقعی هیجان انگیزه و حسابی قوه تخیلش تحریک میشه . حالا انصافه که چون لباس کهنه سیندرلا آستین نداره و یک خرده ساق پاش دیده میشه این صحنه تو تلویزیون سانسور بشه ؟ آخه مگه سیندرلا آدمه ؟ اون فقط یک نقاشیه . بعدش هم اون بدبخت از طرح مبارزه با بدحجابی خبر نداشته وگرنه حتما رعایت میکرد . شما که می دونین اون خیلی دختر خوبیه و اصلا اهل این حرفا نیست .
2007/05/08
لباس ملی

این تابلو رو برای اولین بار بود که دیدم . تو فرودگاه شارجه محل عبور عابر پیاده رو با این تابلو مشخص کرده اند . تو دبی یادم نمیاد چنین تابلویی دیده باشم اما تو شارجه شاید باشه . من نمی دونم .
من فکر میکنم بهتره که تمام این علامت ها در دنیا یکی باشه و اینقدر قومی با داستان برخورد نکنند . با این وضعیت اگه ایران هم بخواد برای خودش یک آدم خاص بکشه به نظر شما چه لباسی باید تن آدم تو تابلو کنه ؟
2007/05/06
از دیگر فواید وبلاگنویسی
چند روز پیش وبلاگ "خواب زمستانی" یک پستی گذاشته بود که به نظرم میاد در مورد خیلی از وبلاگها و پست هایی که میذارند عمومیت داره . حداقل در مورد وبلاگ من اینطوره . اینکه همیشه چیزهایی که در وبلاگم مینویسم لزوما واقعیت ندارند . اینجوری که من هرچی می نویسم شما (از سر لطف ) جدی بگیرید خیلی نگرانم میکنه . احساس میکنم نمی تونم از هر چی دلم میخواد بنویسم . گاهی اوقات یاد بعضی چیزا میافتم ، گاهی دلتنگ بعضی آدمها و بعضی لحظات میشم اما این اصلا به این معنی نیست که من در کل دلتنگم .
از اینکه این همه ازم احوالپرسی کردین و شرمنده ام کردین ممنونم . من سعی میکنم در زندگی آدم رکی باشم و با خودم و اطرافیانم تعارف نداشته باشم و حتی شاید این رک بودن گاهی به نظر یک جور گستاخی و بی ادبی بیاد اما من چنین منظوری ندارم . فقط بی تعارفم . ازتون خواهش میکنم شما هم با من بی تعارف باشین .
گلودردم هم بهتر شده و از صدقه سر همین وبلاگ از دیشب تا حالا یک قابلمه بزرگ سوپ دارم که الان میرم سراغش . فقط هنوز نمی تونم برای خودم هضم کنم که سوپ باید بخورم یا شرمندگی ؟؟؟
2007/05/05
مریضی و تنهایی
در اتاق رو میبندم . روی تختم دراز میکشم . خوابم میبره . گرممه . خیس عرق شده ام . دستی که روی پیشانی ام کشیده میشه خنکه .
نیکی . مامانی . پاشو . برات آب لیموشیرین و پرتقال آورده ام . قرصت رو هم بخور . برات سوپ درست کرده ام .
یادش بخیر
.....................................
مریض شدن هم برای خودش عالمی داره تو خونه مامان و بابا . خیلی فرق داره با موقعی که از صبح تا شب تو خونه تنهایی . همش نگران اینم که نکنه یک اتفاقی برام بیافته که حتی نتونم به پژمان خبر بدم . همش با تلفن تو خونه راه میرم . کی وقتی مریضه حوصله داره برای خودش سوپ بپزه و آبمیوه بگیره ؟
چه خوب
دکتر : دیگه کار زیادی نمونده که برای دندونات انجام بدیم . به زودی سیم ها رو باز خواهیم کرد .
من : (نیشم تا بنا گوش بازه ) .
2007/05/02
تارت شکلات
دویست و پنجاه گرم آرد
صد و بیست گرم کره آب شده
دو عدد زرده تخم مرغ


همه رو با هم مخلوط کنین . اگه ازین دستگاه های غذاساز دارین میتونین همه مواد رو بریزین تو دستگاه و با هم مخلوط کنین . خمیر به دست آمده رو بذارین داخل کیسه فریزر و یک ساعت در یخچال استراحتش بدین .


بعد از یک ساعت خمیر رو به شش قسمت مساوی تقسیم کنید و در قالب های مخصوص تارت پهن کنین . کف خمیر ر با چنگال سوراخ سوراخ کنین . بیست دقیقه درون فر با دمای صد و هشتاد درجه بذارین تا بپزه .


حالا تو این ظرفهای بیسکوییتی رو با هر چی دوست دارین پر کنین . مربا ، خامه شیرین شده یا مخلوط شکلات آب شده با خامه و کره .


نوش جان
2007/05/01
عالم بچگی
میگن امسال قراره گرمترین تابستان امارات را تجربه کنیم . خدا به خیر کنه
گلودرد خیلی بد دردیه . حالم خوب خوبه اما گلوم به شدت درد میکنه . همین . امروز روز پنجمه اصلا هم کم نمیشه .
امروز همش یاد روزایی میافتم که بچه مدرسه ای بودم . یاد روزهای معلم می افتم که بچه ها همه با دسته گل می اومدند مدرسه . به عنوان یک بچه خیلی احساس خوبی بود که میشد برای معلم کادو بخری . اون روز همه معلم ها مهربون بودند و حتما یکی از کلاس ها تعطیل میشد و بچه ها رو تو حیاط مدرسه جمع می کردند و مثلا جشن می گرفتند . خوش بودیم با همین چیزا .
یادم میاد کلاس اول دبیرستان که بودیم یک معلم جبر داشتیم . آقایی حدود شصت ساله . خیلی هم اهل خوش و بش کردن بود . اما یک ماه آخر سال تحصیلی یعنی درست از بعد از روز معلم یک سگی شد که دیگه نمیشد تحملش کرد . دلیلش هم این بود که کسی براش کادو نخریده بود و شاید خیلی به دلش برای همچین روزی صابون زده بود . از شانس بدش هفته بعد که اومد سر کلاس یادش رفته بود زیپ شلوارش رو ببنده و یک وضعیت عجیب و غریبی تو کلاس پیش اومده بود که خودش یک دفعه مثل برق روشو کرد به تخته سیاه و زیپ شلوارش رو کشید بالا و هرچی از دهنش در اومد نثارمون کرد در حالیکه ما هیچ کار بدی نکرده بودیم و حتی بهش نخندیده بودیم . فقط همه خیلی بلاتکلیف شده بودند و همه چیز به نظر غیر عادی می اومد . امیدوارم اگه هنوز زنده ست سالم و سلامت باشه . نمی دونم چرا یک زیپ شلوار ناقابل اینقدر هیجان انگیز بوده برامون . شاید بهتر بود یک نفر میگفت ببخشید آقا زیپ شلوارتون بازه و اینجوری همه چیز تموم میشد .
..............................................................
پ . ن : در واقع من اصلا قصد ندارم بگم معلم ها چشمشون به یک کادویی هست که شاگردا براشون میارن یا نمیارن . چون حقیقتش اینه که واقعا یک دسته گل یا یک کادو هر چقدر هم که گرون قیمت باشه نمی تونه جبران کننده انرژی ، وقت ، اعتقاد و عشقی باشه که یک معلم در کارش داره . من خودم شخصا معتقدم بهترین راه قدردانی از یک معلم اینه که نتیجه زحماتش رو به هدر ندیم . خودم وقتی معلمی میکنم با تمام وجودم آرزو میکنم شاگردم فقط خوب پیشرفت کنه و هیچ توقع بیشتری ندارم . معلومه که خوشحال میشم اگر هدیه ای دریافت کنم اما این هدیه نمی تونه جای رضایتی که از نتیجه کار میگیرم رو برام پر کنه . رفتار اون معلم عزیز ما هم در سال اول دبیرستان یک استثناء بود و برای همین در خاطرم مونده چون هیچوقت ندیده بودم و هنوز هم غیر از اون آقا ندیده ام معلمی برای هدیه روز معلم با شاگرداش بداخلاقی کنه . این خاطره ای که من تعریف کردم و برخوردی که اون معلم عزیز با ما داشت فقط و فقط منحصر به خودش بود و من این احساس و برخورد رو عمومیت نمی دم به همه معلم ها ، چرا که مطمئنم اینطور نیست . امیدوارم جای گله ای نباشه و باز هم امیدوارم که از این خاطرات کوچیک و نوشته های بی اهمیت من برداشت های بزرگ نکنید .