2006/02/26
گردش
امروز با مانا رفتيم کنار درياچه قدم زديم . البته مانا پياده روی ميکرد و من قدم ميزدم . تنهايی برای خودمون کلی حال کرديم . هوا بی نظير بود . تا ۵ صبح بارون ميباريد و بعدش آفتاب .
2006/02/24
بساط لنگ
امروز صبح با صدای دل انگيز بارون بيدار شدم و با همين صدا هم ميخوام برم بخوابم . الان که ۴ و ۱۰ دقيقه بامداده بارون خيلی نرمی همچنان می باره و من دلم نمياد بخوابم . می ترسم اگه بخوابم بارون بند بياد .
چی ميشد اگه هوای دبی هميشه اينجوری بود ؟ هميشه يک پای بساط لنگه !!!
2006/02/19
پیانو بدون زحمت
بيچاره مامان بزرگ همش ميگفت :” صدای اين پيانو رو کم کن ، سرسام گرفتم . “ من ميخنديدم و ميگفتم : ” نميشه ، کم نمی شه!! “ اون بيچاره باز تحمل ميکرد و من تو دلم ميخنديدم که چه حرفهايی ميزنه . مگه صدای پيانو هم کم ميشه !!!!
اين روزها هر دفعه که صدای پيانو رو کم ميکنم ياد مامان بزرگ می افتم . بنده خدا ديگه نيست که ببينه واقعا صداش کم ميشه . حتی قطع هم ميشه .
بيشتر حرفهايی که سالهای پيش به نظرمون خنده دار می اومده حالا همه واقعی هستند . من که ديگه به حرفای عجيب و غريب نميخندم چون هر چيزی ممکنه .
2006/02/18
پیش بینی های غیرقابل پیش بینی
فکرشو نمی کردم هيچوقت دندونامو ارتودنسی کنم ولی کردم .
فکر نمی کردم به اين زودی ها دوباره تو خونه پيانو داشته باشم که تمرين کنم ولی حالا دارم .
فکر نمی کردم امروز کلاسمون تعطيل بشه ولی شد .
زندگی خيلی غير قابل پيش بينی تر از اونيه که فکرشو بکنيم . اينجوری که نگاه ميکنم به اين نتيجه ميرسم که هيچ چيزی نمی تونه آدمو خوشحال يا غمگين کنه چون به همين راحتی که می تونه اتفاق بيفته ميتونه اتفاق هم نيفته .
چيزی فهميدين از حرفام ؟؟؟؟؟
2006/02/10
عادت
هر تغيير و تحولی ، يک انرژی جديد با خودش مياره تو فضا پخش ميکنه و فقط بايد از دستش ندی قبل از اينکه عادی بشه و بره قاطی همه چيزهای خوبی که داريم و قدرشو نمی دونيم .
2006/02/07
شیرینی گل محمدی
هوس شيرينی گل محمدی کردم اونم داغ داغ .
2006/02/06
کلکسیون تمبر
در کتاب ” کودکی نيمه تمام “ که در مورد زندگی و فيلمهای کيومرث پوراحمد است ، خلاصه داستان کلکسيون تمبر نوشته شده که در واقع فيلمنامه آلبوم تمبر پوراحمد از روی آن نوشته شده . خيلی از خوندنش لذت بردم .
پدر مخالف تمبر بازی پسر است چون فکر ميکند به درس و مشق او لطمه ميخورد . پسر ( کاراس ) با دوست همسن و سالش ( لوئيزيک ) تمبر بازی ميکنند . از نهانگاه آلبوم ( انباری خانه کاراس ) فقط خود پسرها خبر دارند . آلبوم گم می شود . کاراس مطمئن است که کار کارِ لوئيزيک است . دعوا ، قهر ، دشمنی .
اين حادثه در روح ظريف کودکانه پسرک تاثيری بزرگ می گذارد . خدشه دار شدن باور کودکانه ؛ آينده ، خلق و خو ، شغل و حتی ازدواج او را تحت تاثير قرار ميدهد . پنجاه سال بعد کاراسِ پير آلبوم را لابه لای يادگارهای خانوادگی پيدا می کند . پدر آلبوم را برداشته بوده است ، نه لوئيزيک . کاراس پير فکر ميکند اگر آن سوء تفاهم اتفاق نمی افتاد ای بسا او آدم ديگری ميشد ، با روحياتی ديگر ، شغلی ديگر و زندگی ديگر ؛ کاملا متفاوت .
هر چی فکر ميکنم ميبينم تو زندگی همه از اين اتفاق ها افتاده . مگه نه ؟؟؟؟؟؟
2006/02/02
فشفشه های خوشبو
يک خانم جوون ايرونی واستاده بود جلوی قسمت خوشبو کننده ها و داشت با کنجکاوی به جعبه های عود های رنگارنگ نگاه ميکرد و هر ۵ ثانيه در يکيشونو باز ميکرد و بو ميکرد و ميرفت سراغ بعدی .
بعد از چند دقيقه شوهرش اومد و گفت : چه کار ميکنی ؟ ميخوای از اينا برات بخرم ؟
خانومه گفت : اينا چی هستن ؟
شوهره گفت : فشفشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!