2011/12/22
کاش می شد امروز را با چشمان بسته زندگی کنم و در فضای خواب شب قبل بمانم !
..
2011/12/18
این فقط یک واقعیت است که من بعضی چیزها را فراموش کرده ام .
خوب است ، بد است ، غم انگیز است ، طبیعی ست یا هر چیز دیگر اصلا برایم اهمیتی ندارد . فقط می دانم که این اتفاق افتاده است .
من فراموش کرده ام چطور از تنهایی ام لذت ببرم .
من فراموش کرده ام پیش تر از این بیست ماه که گذشت چطور زندگی می کرده ام .
خیلی وقت ها دلم به شدت برای خودِ گذشته‌ام تنگ می شود . برای تنهایی های پر از سکوت و موسیقی‌ام تنگ می شود .
آرزوی یک ساعت تنها بودن را دارم اما به محض اینکه این فرصت پیش می‌آید دیگر نمی خواهمش .
دلم می خواهد بخوابم اما فرصت خوابیدن که فراهم می شود دیگر خواب را نمی خواهم .
تنها که می شوم دوست دارم زود آن موجود هشتاد و چهار سانتیمتری کنارم باشد و تا می تواند برایم وراجی کند و من هر لحظه در عجب باشم از این همه صبر و تحمل و بردباری خودم و خب این خیلی لذتبخش است .
بچه داشتن واقعا تجربه منحصر به فردی ست . از خوب یا بدش حرف نمی زنم که اگر نظر مرا بخواهید من می گویم داشتنش بهتر از نداشتنش است اما حقیقتا سخت است .
سخت تر می شود وقتی مثل من و امثال من تلاش کنی بچه را به مجموعه ای که پیش از بچه داشتن بوده‌ای اضافه کنی .
سخت است .
سخت ترین است .
شیرین است .
و دیدن جوانه‌ای که می بالد دلپذیر است .
من فقط به استراحت احتیاج دارم .
اما مطمئن نیستم وقتی شرایط استراحت فراهم شود بتوانم استراحت کنم .
و خب،
این خیلی بد است !
..
..



2011/12/10
دلم می خواست می توانستم حدس بزنم آسمان را از کدام نقطه کره خاکی نگاه می کنی و در دلم امید داشتم آسمان جایی که هستی ابری نباشد که اگر ابری نباشد و اگر ماهِ امشب را ببینی حتما تو هم هزاران صفت زیبا برای ماه امشب در ذهنت خواهی ساخت و اگر جایی برای نوشتن داشتی حتما امشب چیزی در این مورد می نوشتی و مخاطب آن نوشته من بودم !
..