این تلخی مضاعف از قهوه جدید است یا از کام من که از صدای لرزان و ترسان و تنها و مظلوم دوست کوچکم تلخ شده است ؟
مادر بودن چیز گندی ست .
از هر دو طرف که به قضیه نگاه کنی چیز دشواری ست . می خواهم بگویم هم اینکه بچه ای داشته باشی کار سختی ست و هم اینکه مادر آن بچه باشی . یعنی همیشه خدا باید به خاطر داشته باشی که من هم خودم هستم و هم مادر یک کس دیگر . به همین خاطر حق ندارم غمگین باشم ، حق ندارم بمیرم چون تصور رها کردن یا رها شدن فرزند ، تنها در این دنیا خودش کشنده ست .
نمی دانم کدام سر این داستان دارد بیشتر عذابم می دهد ؟
تصور دوست بی پناه و تنهایم که چند ساعت پیش پری مهربانش را از دست داده یا تصور لحظه ای که مادر داشته فرزندش را در این دنیا جا می گذاشته تا برود و از شر این جسم بیمار و خسته اش خلاص شود ؟
خود مرگ هیچ اهمیتی در این ماجرا ندارد .
مسئله مادر بودن است و بریدن این رشته به هر شکلی .
سخت است به جان شما ، سخت !
..