مکان هایی هستند که آدم را دچار احساسات گوناگون و متضادی می کنند . ساده ترش می شود اینکه کاملا گوزپیچت می کنند.
تهران در این سالهای اخیر برای من همین مکان بوده . من نمی دانم ـ همین ندانستن مرا دیوانه می کند! ـ و نمیتوانم بفهمم چرا در شهر خودم تا این اندازه احساس غربت می کنم ؟
من در یک لحظه واحد در این شهر، هم عاشقم هم متنفر، هم خوشحالم هم غمگین ، هم مشتاقم هم بیزار ، هم امیدوارم و هم ناامیدترین آدم روی زمین .
اصلا من حتی نمی توانم در مورد این احساسی که دارم چیزی بنویسم .
و بعد،
می ترسم!
..