2005/05/25
بالاخره ديشب رفتيم اون تأتری که هفته پيش پژمان بليطشو برنده شده بود .
نميدونم چرا اينقدر هيجانزده بودم . انگار برای اولين بار تو عمرم داشتم می رفتم تأتر . اينقدر اينجا از نظر فعاليتهای فرهنگی و هنری در مضيقه هستيم که يک حرکت هنری اون هم گاه گاه آدم رو به هيجان مياره .
اين چيزهايی که گفتم اصلآ به اين معنی نيست که تو دبی هيچ حرکت هنری نميشه ، نه .اينجا گالری های خيلی خوبی هست ، سينما ها ی خيلی خيلی خوبی هست ، کنسرت هايی هم که اينجا برگزار ميشه حتمآ به گوشتون رسيده . ولی خوب به هر حال يه جوريه ديگه .مثل اينکه چشمم به اين همه چيز عادت کرده . چه بد !!!!!!
انگارديدن يک تأتر ايرانی يا يک کنسرت ايرانی ( البته از نوع قابل تحملش !!) بيرون از ايران جالبتره .
اصلآ ولش کن . چی ميخواستم بگم ؟ آهان .
تأترش خوب بود .اسمش بود ۱۳ بانوی قجری کاری از بنفشه توانايی .
من نميدونم اين ايرانی ها اگه دهنشون نجنبه مغزشون کار ميکنه؟ آخه تو تأتر هم آدم چیپس و پفک و ساندويچ ميخوره؟ تو ايران اين چيزا رو آدم نميبينه ، اما بيرون از ايران ايرانی ها يک داستان ديگه دارن .
جمعيتی که ديشب برای تأتر اومده بودن مثل اينکه فقط اومده بودن که عقب نمونن . چند تا خانم که انگار دوره عصرانشونو اونجا برگزار کردن و خيلی هم خوشحال بودن .چند تا مادر فداکار هم با بچه های ۲ تا ۲۰ ماهه خود اومده بودن که سکوت سالن رو به هم بزنن انگار !!!! شايد هم ميخواستن بچه هاشونو با محيط های فرهنگی آشنا کنن که مثل خودشون با فرهنگ بار بيان .
در ضمن مثل هر کار ايرانی ديگه ای ، نمايش با ۴۵ دقيقه تأخير شروع شد. اين ديگه نوبر بود . بعد از ۳۵ دقيقه انتظار چند تا خانم و آقا که ظاهرآ خيلی هم متجدد بودن چون لباساشون خيلی شيک بود و خيلی هم به خودشون رسيده بودن ، شروع کردن به دست زدن که مثلآ زودتر شروع کنن . مثل بچه های دبستانی که ميرن سيرک و از روی هيجان بيخودی دست ميزنن .
خيلی چيزای ديگه هم بود که ديگه حوصله ندارم بگم .
۱ عکس هم براتون گرفتم که ببينين .
پژمان هم يک چيزی راجع به همين تأتر نوشته که می تونين تو وبلاگش بخونين .