2005/06/29

از اون بالا که به زمين نگاه ميکردم ، به نظرم شبيه يک فنجون قهوه آمدکه آماده ست برای فال گرفتن . پر بود از خط و خطوط و نقش و نگار .
فال زمينو گرفتم . سبز بود .
مرد جوانی که پشت سرم نشسته بود از اول تا آخرِ پرواز ، آوازِ دشتی خواند .
دلتنگ بود شايد .