2005/07/25
یک محله قدیمی . پر از آدمهای جورواجور . هندی ، پاکستانی ، چینی ، ایرانی ، سودانی ، عرب و.... .
کار، کار ، کار . همه در حال کار . همه در حال تلاش برای پول درآوردن . پول ، پول ، پول . چیز خوبیه . راحت به دست نمیاد .خیلی باید زحمت کشید . خب این وسط استثنا هم وجود داره . کسانی که راحت پول درمیارن ولی چه جوری ؟ بماند !!!!!!!
خونه های کارگری و ارزان قیمت که گاهآدر ۲ تا اتاق ۸ نفر با هم زندگی میکنن برای اینکه اجاره کمتری بپردازند . آخه پول راحت به دست نمیاد . زن و بچه هاشون منتظر خرجی ماهیانه هستند در سرزمینهای دور . این پولهایی که به قیمت دوری از وطن و خانواده و دوستان و تحمل غربت و گرمای ۴۹ درجه و انجام کارهای دشوار به دست میاد ، باید به دقت خرج شوند .
بند رختهایی که از پنجره ها آویزان شده ، لباسهای مردانه شسته شده ، کارگرهایی که در حال جابجایی اجناس هستند ، فروشگاه هایی که هر روز پر و خالی میشوند ، آدمهایی که مثل یک گروه مورچه اینور واونور میرن ، همه و همه یک فضای کاملا جدی و کاری را نشون میدن . هیچکس تو این فضا به کتابی که شب میخواد بخونه فکر نمیکنه . به موسیقی و نمایشگاه نقاشی و عکس فکر نمیکنه . یاد شاعر مورد علاقه اش نمی افته . یعنی مجالی برای این چیزها نیست .
وسط این همه شلوغی یک نفر از همین آدما به جای پوسترهای تبلیغاتی و ساعت دیواری تبلیغاتی و .... دیوار محل کارش رو با پوسترهایی از شاملو و آیدا ، محمدرضا شجریان ، فروغ و یک تابلو که این شعر با خط شکسته روش نوشته شده ، پر کرده .
" بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ..... "
خیلی عجیب و غریبه به نظر کسانی که برای اولین بار وارد اونجا میشن .اینا چه ربطی به قطعات اتوموبیل دارن ؟ کسانی که احیانا این آدمهای تو عکس ها رو میشناسن ازدیدن این عکسها در یک همچین محیطی تعجب میکنن و اونایی که نمیشناسن نمیتونن جلوی سوال کردن خودشونو بگیرن . وبعد از اینکه جواب سوالهاشونو میگیرن سکوتی میکنند و بعد میرن سراغ کار اصلیشون .
شاید تو دلشون میگن : "چه لوس ! " .
شاید میگن : "چه جالب ! " .
شاید اونا هم یاد یک چیزایی می افتن . شاید یادشون میاد که یک زمانی مثلا شعر فروغ میخواندند و یا شاید یاد آوازی از شجریان و یا شاید خاطره ای براشون زنده بشه . شاید .
.............................................
دیروز که اون پوستر ها رومیدیدم یادم افتاد امروز سالگرد فوت شاملوست .
روی صفحه کامپیوتر همون محل ، مطلب زيبايی از مسعود بهنود بود که خواندم . یادم افتاد کتاب "از دل گریخته ها "ی بهنود را مدتهاست که میخوام بخونم ولی ندارمش .
یادم اومد اولین سالمرگ شاملو در امامزاده طاهرکرج ، بهنود هم بود .
چه قدر دور .