2005/08/27
با هم رفتیم بیرون نهار خوردیم . بعد رفتیم قنادی و برای فردا شیرینی خریدیم . بعد چون خیلی دهنمون آب افتاده بود ، برای خودمون هم خریدیم و بعدش رفتیم کافی شاپ همیشگی .
صاحب کافه گفت : مگه شما فردا عروسیتون نیست ؟
................................................
آخرین لحظات مجردی رو با هم گذروندیم واز هم خداحافظی کردیم و فردا صبحش تومحضر همدیگرو دیدیم .
چه زود گذشت .
2 سال مثل برق گذشت . خوش گذشت .
امشب به یاد اون روزها با هم رفتیم یک جای خوب . یک جای خیلی خوب .
با هم حرفهای خوب زدیم و از هم تشکر کردیم به خاطر همه چیز.
راستی یادم رفت بگم که کادو هم گرفتیم . مامان ها طبق معمول شرمنده مون کردن .
خودشون که نبودن ولی کادوشونو داده بودن به مانا که به ما بده .
ممنون .