2005/09/20
بعضی شبها خواب ميبينم دارم ميرم مدرسه ولی مقنعه و روپوشم رو گم کردم . بعضی وقتا روپوش تنمه و مقنعه هم سرمه ولی شلوار پام نيست . از شدت اضطراب نميدونم چه خاکی به سرم بريزم .
قيافه ناظم و مدير عين اژدهای پنجاه سر مياد تو خوابم و .....
ای لعنت به هر چی زوره . چه روزهای خوبی رو با اضطراب گذرونديم !!!!!
روزهايی که مدرسه به هر دليلی تعطيل بود از بهترين روزهای زندگی بود .
يکی از آشنايان که دو دخترش در مدرسه آمريکايی های دبی درس میخوانند ميگفت وقتی ميخواد بچه هاشو تنبيه کنه تهديدشون ميکنه که نميذارم برين مدرسه !!!
اين بدترين تنبيه برای يک بچه غير ايرانيست . ا گه يک مادری در ايران به بچه اش بگه نميذارم بری مدرسه ُ، بچه هزار بار قربون صدقه مامانش ميره .
بايد بگه اگه اذيت کنی می فرستمت مدرسه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!