2005/11/13
یاد صبحهای زود مشهد می افتادم . بوی چوب و برگ سوزانده شده . مه آلوده و مرموز .
وقتی از بالا به دبی نگاه میکنی یک شهر پر از نور میبینی . نورهای شدیدی که یک جورایی قدرت رو به رخ میکشن . دهلی اما خیلی کم نور بود از بالا . قدرت نبود . قدمت بود .
فاصله ۱۴ کیلومتری فرودگاه تا هتل نیم ساعت طول کشید چون خیابونا پر بود از دست انداز . آشنا بود . در ایران زیاد داریم . وضعیت رانندگی از تهران هم بدتر بود . بدون نظم . فکر ميکنم بوق و پدال گاز ماشينها به هم وصل بودند . بدون بوق هيچ ماشينی راه نميرفت . شنيده بودم در هندوستان گاو مقدسه و در خيابانها ديده می شوتد ولی در مورد خوک چيزی نشنيده بودم . گاو ، ميمون ، سگ و خوک حيواناتی بودند که در خيابانها به وفور ديده می شدند .
فقر اولين چيزی بود که با قدرتِ تمام خودنمايی می کرد . فقر از نوع واقعی . نه از اون مدل ايرانيش . من تصورم از فقير کسی بود که سر بی شام به زمين بذاره و يک اتاق کوچک در بدترين ناحيه شهر داشته باشه و پول نداشته باشه بچه شو بفرسته مدرسه و .... . فقر در هندوستان از جنس ديگری بود . از جنس زندگی سگی بود . نه لباسی برای پوشيدن ، نه سرپناهی . درست مثل يک سگ . تو پياده رو خوابيدن و بيدار شدن و زندگی کردن . جدال سگ و انسان برای پيدا کردن ته مانده غذا در سطل های زباله .