2005/11/15

روی خاکهای کنار خيابونها به جای رد کفش آدمها جای انگشتان پای کودکان و سگ ها ديده می شد . پاهای بدون کفش کوچک و بزرگ .
خنده روی لب کودکان برهنه تاثير بدی داشت . کاش نمی خنديدند . چرا می خنديدند ؟ چه چبزی باعث شادی شان می شد ؟ نمی دانم .
تصور اينکه چند نفر از جمعيت ۱ ميليارد و دويست ميليون نفری هندوستان می توانند کودکان بدون سر پناه و غذا و لباس باشند تن آدم رو به لرزه در مياره .
دختر بچه ۳ ساله ای که برای برآوردن هر نياز طبيعی کتک ميخوره ، تحقير ميشه نگاهش به اين دنيا چيه ؟ چه پوست کلفتی داره اين آدم در سن ۳ سالگی . چه آينده ای در انتظارش است ؟ کنار خيابون به دنيا اومده ، از سطل زباله غذا خورده ، تو جوی آب حمام کرده ، تنها سرگرميش گدايی بوده ، شايد يک روز تو همون خيابون بره زير ماشين و برای هيچ کس مهم نيست که يک نفر از اين جمعيت کم شده .

در نگاه اين بچه ها يک چيزی بيشتر از سنشون ديده می شد . دختر بچه ۳ ساله ای که در يک کشور مرفه به دنيا اومده و هميشه بهترين غذاها رو خورده و با کامپيوتر بازی کرده و در رختخواب پر قو بزرگ شده هرگز تصوری از دنيای کودکان خيابانی برهنه و گرسنه ندارد .
درد را در گوشه خنده اين بچه ها می شه ديد . خيلی تحمل نگاهشون برام سخت بود .
عکس از مجموعه عکسهای مانا آتش فراز در فليکر.