2005/11/17
عروسی

ساعت ۱۱ صبح رفتیم مسجد سیک ها در دهلی . من داخل مسجد نشدم یعنی وقت نشد چون درگیر مراسم عروسی شدیم .
داماد با اسب در حالی که کودک چند ماهه ای در بغلش بود وارد شد . گروه موزیک به افتخار ورودش شروع به نواختن کردند و آتش بازی پرسروصدایی به راه انداختند . بچه ای که بغل داماد بود فکر میکنم جنبه سمبلیک داشت .
تمام فامیلهای عروس و داماد جمع شدند . ۲ سالن مخصوص مراسم در حیاط مسجد وجود داشت . در هر دو سالن مراسم عروسی برگزار می شد . قبل از ورود به سالن مرد مقدس دعایی را میخواند و یک نفر از فامیل داماد حلقه گلی را به گردن همتای خود در فامیل عروس می انداخت . با هم دست میدادند و عکسی به یادگار می گرفتند . این حرکت از بزرگان فامیل شروع میشد وتا کوچکترین اعضای خانواده ادامه داشت .
عروس قبل از داماد آمده بود و در سالن منتظر داماد بود . صبحانه مفصلی آماده بود و همه پذیرایی می شدند . بعد از آن نوبت مراسم عقد بود . اتاقی در انتهای سالن وجود داشت که کاملا سفید بود . یعنی دیوارها و کف آن با پارچه سفیدی پوشانده شده بود . بالای این اتاق یک جایگاه مخصوص مثل محراب کوچک درست کرده بودند که با گلهای فراوان پوشیده شده بود . مرد مقدس آنجا می نشست و کتاب مقدس را آنجا می گذاشتند تا مرد مقدس بخواند . ۳ نوازنده هم در کنار این جایگاه می نشستند و تمام مراسم را با موسیقی همراهی می کردند .
بستگان درجه اول عروس و داماد کم کم وارد سالن شدند . در حضور مرد و کتاب مقدس زنان حجاب می گذاشتند و مردان هم می بایست سر خود را با پارچه ای میپوشاندند . مادر داماد دست به کار شد و از پارچه هایی که به عنوان پاپیون دور صندلی ها بسته بودند برای ما سربند درست کرد و ما وارد سالن شدیم . همه جلوی مرد مقدس سجده میکردند و بعد در جایی روی زمین می نشستند . در این اتاق سفید صندلی نبود . زنان با لباسهای رنگارنگ و مردان با سربندهای رنگارنگ روی این زمینه سفید جلوه خاصی داشتند .
عروس و داماد در مقابل این جایگاه نشستند و صیغه عقد جاری شد . حدودا یک ساعت طول کشید . هر چند دقیقه موزیک قطع می شد . مرد مقدس از روی کتاب مقدس چیزی میخواند و بعد روی صفحات کتاب را با پارچه زیبا و نفیسی که خانواده عروس و داماد آورده بودند می پوشاند . موسیقی شروع میشد و همراه با موسیقی عروس و داماد که دو سر پارچه ای را در دست داشتند بلند می شدند و به آرامی دور جایگاه مقدس دور میزدند . در دست داماد شمشیری بود و به مچ دستان عروس آویزهایی از جنس طلا متصل بود . بعد از یک دور مینشستند و دوباره موزیک قطع میشد . مرد چیزی از روی کتاب میخواند و دوباره روی کتاب را میپوشاند و دوباره همراه با موسیقی ، عروس و داماد دور جایگاه می چرخیدند . این کار چندین بار تکرار شد و در آخر دعای دیگری خوانده شد . موقع خواندن دعای مخصوص پدر و مادر عروس و داماد از میان جمع برخاستند و ایستاده به دعا گوش دادند در حالیکه انگشتان دو دست خود را به هم گره زده بودند و چشمان مادران بسته بود . در دل دعا میکردند شاید . و عروس آرام آرام اشک می ریخت .


آخرین دعا را همه با هم خواندند . ایستاده و با انگشتان درهم گره خورده . مراسم تمام شد . مردی از کنار جایگاه مقدس ظرفی که حاوی مقداری حلوای شیرین و چرب بود را برداشت و بین همه تقسیم کرد . به اندازه لقمه ای کف دست هر کس حلوا می گذاشت .
همه از اتاق سفید بیرون رفتند و عروس و داماد روی دو صندلی روسی نشستند و با مهمان ها عکس یادگاری می گرفتند .
مهمانها هم مشغول صرف نهار شدند . ناهار بسیار مفصل و متنوع گیاهی . از این بهتر نمیشد . خوشمزه ترین و متنوع ترین غذاهای گیاهی عمرم را در این سفر تجربه کردم . چه تجربه لذیذی .
عروس لباس سرخابی پررنگی پوشیده بود که با سنگهای زیبا و ظریفی زینت شده بود . پارچه ای که روی سرش انداخته بود به قدری پر کار و سنگین بود که گاهی نیاز به کمک کسی داشت که از سنگینی آن بکاهد .
همه چیز برای ما جدید و جالب بود . دوربینم از بس که روشن بود داغ کرده بود . عکاسهایی که برای مراسم اومده بودند هم حسابی از دست ما شاکی شده بودند و هم خیلی کنجکاو بودند که ببینند ما از چی عکس میگیریم . گاها یواشکی می اومدند پشت سر ما می ایستادند و سرکی به مانیتور دوربین می کشیدند که ببینند ما چه می کنیم . دوربین دیجیتال در هندوستان هنوز پدیده بسیار جدیدیست و تقریبا همه از اینکه می تونستند همون لحظه عکسشونو ببینند به وجد می اومدند .
عکس از مجموعه عکسهای خودم در فليکر .