ديشب بساط عدسی و جيگر رو راه انداختيم و رفتيم به سوی دريا .
هوا از مطبوع هم مطبوع تر بود . همون پنج نفر و نيم هميشگی بوديم . اين بچه هم خيلی خوشحالی می کرد که تو يک فضای بزرگ برای خودش روروئک سواری می کرد .
اينقدر عدسی و جيگر و سيب زمينی کبابی و چای و شيرينی خوردم که تا صبح خوابم نبرد .