2005/12/31
بازار پله برقی
ببينيم امسال شب سال نو رو کجا خواهيم بود . هنوز هيچ برنامه خاصی نداريم .
ديشب قبل از خواب ، تو خواب و بيداری ياد بازار پله برقی افتاده بودم . کوچيک که بودم هر وقت کسی ازم می پرسيد اين بوسهای خوشمزه رو از کجا آوردی ، ميگفتم : ” از بازار پله برقی !!!!! “
يک بازاری تو مشهد بود ــــ شايد هنوز هم باشه ــــ به اسم ” جنّت “ . يک پاساژی اونجا بود که توش پله برقی داشت . فکر کنم اولين پله برقی مشهد اونجا بود . من عاشق اونجا بودم . اولين پله برقی عمرم رو اونجا ديدم و سوار شدم . فکر کنم ۳ ساله بودم ولی عين روز برام روشنه . خودم اسمشو گذاشته بودم ” بازار پله برقی “ .
چقدر ديشب تو خواب و بيداری ياد خاطرات کودکی کردم . پژمان بيچاره هم همراهی ميکرد . ياد آقای بخشی بستنی فروش نزديک دبستانمون افتاده بودم . چقدر دلم ميخواد يک بار از خونه قديميمون عين بچه مدرسه ايها راه بيافتم به سمت مدرسمون . راهی که پنج سال رفتم و توش بزرگ و بزرگتر شدم .
جدا دلم ميخواد تو کوچه پس کوچه های بچگيم راه برم . عکس بگيرم و همه صحنه ها رو برای هميشه ثبت کنم . اميدوارم مدرسمونو هنوز خراب نکرده باشن . آخرين بار که ديدمش حدود ۵ سال پيش بود که حالش اصلا خوب نبود . داشت فرو ميريخت .
يادش بخير.