امشب باز از اون شبای گهيه که خوابم نميبره . اينقدر که اين مغزم در حال فعاليته . بگير بخواب خره . باز صبح به گوز گوز ميافتی !!!!!!!!!!! نوفهمه ، اين اصلا هيچی نوفهمه ( نمی فهمه ) .
از ديروز تا حالا دو دفعه اينقدر عصبانی شده ام که نزديک بوده جيغ نارنجی بکشم ولی نکشيدم . هيچ چيزی به اندازه حرف زور شنيدن منو عصبانی نميکنه . ضربان قلبم به ۲۵۰ ضربه در دقيقه ميرسه و .... لابد بنفش هم ميشم .
بی نيازی خيلی چيز خوبيه . اينکه به هيچ کس وابسته نباشی . آزاد باشی . در زندگی تجربه کنی . هر غلطی دلت ميخواد بکنی . هر جا دلت ميخواد بری . مجبور نباشی از کسی کسب تکليف کنی و از اين چرت و پرتا ديگه . يکی اينا رو بخونه فکر ميکنه من ۱۴ سالمه و مامان و بابام اجازه نميدن برم خونه دوستم و من ناراحت هستم !!!!!!!!!!!!! نه بابا از اين خبرا نيست . همينطوری يه چيزی گفتم .
چند روز پيش با
پژمان رفته بوديم خريد ، ۲ تا خانم ايرانی بعد از چند دقيقه زل زدن به من و از بالا تا پايين و از پايين تا بالا رو برانداز کردن يک نگاهی به هم کردند و يکی به اون يکی گفت : ” اين خانمه رو ببين چقدر موهاشو کوتاه کرده !!!!!!!!! “ يکی نبود بگه آخه به تو چه . تو هم جرات داری از اين غلطها بکن . حيف شد که نفهميدن من ايرانيم .
ديروز هم يک فضول ديگه ميگفت چرا موهاتو نمی گذاری بلند بشه . چطوری ميتونی اينقدر موهاتو کوتاه کنی ؟ همه اين حرف ها رو يک جوری ميزد انگار که من کچلی گرفتم و موهامو ناخواسته از دست دادم . ولی چند دقيقه بعد خودش تو حرفاش اعتراف کرد که آرزو داره بتونه موهاشو به اندازه من کوتاه کنه ولی جرات نمی کنه و از طرفی خيلی زشت تر از الانش ميشه و... البته خدا به ما رحم کرده . همينجوری هم کلی تحملش سخته
ديگه چی بگم اين نصفه شبی ؟
شوهر خوب داشتن هم نعمته والا . خدا رو شکر تو اين يکی صد در صد شانس آوردم . فقط اين عشقش به کينگ کنگ يک کم نگرانم کرده .
فردا شب دعوت شديم يک رستوران ايرانی ( آبشار ) . تا حالا نرفته ام و دلم هم نمی خواهد بروم ولی به گمانم مجبور هستم بروم . وای به حال روزی که کاری رو از روی بی ميلی انجام بدم . معمولا اطرافيانم ترجيح ميدن با اين صحنه روبه رو نشن ولی خب گاهی چاره ای ندارن و اون موقعست که تو دلم بهشون ميخندم و انتقام يک روزای ديگه رو ازشون ميگيرم . چه کيفی داره . خودتونو برای فردا شب آماده کنين . ها ها ها ها .
امسال شب کريسمس اسکوروچ نشون داد يا نه ؟ من نديدم و خيلی ناراحتم . حالا بايد تا سال ديگه صبر کنم . چه بد .
امشب هوس کردم برای يک نفر نامه بنويسم . وقتی تموم شد و خوندمش ديدم بيشتر شبيه به يک محاکمه ست تا يک نامه . منصرف شدم . آدم نامه ننويسه بهتر از اينه که بد و بيراه بنويسه .
مطمئن هستم امشب دوباره خواب خونه دوران کودکيمو ميبينم . امشب نوبتشه . تقريبا هفته ای دو بار خوابشو ميبينم . با تمام جزييات . جزيياتی که در عالم بيداری به خاطر ندارم ولی در خواب به وضوح ميبينم . جالبه نه . بعد از اين همه سال . الان ۱۴ ساله که اونجا نرفتم ولی بيش از ۱۰۰۰ بار خوابشو ديدم .
يعنی الان ذهنم به اندازه کافی تخليه شده ؟ ميتونم برم کپه بذارم ؟ دوباره ۱ ساعت به سقف خيره نخواهم ماند ؟ خدا ميدونه . يکی خرناس کشيد . بابام بود . جيش داشته بيدار شده لابد . مطمئنم بارها تو دلش گفته ای کاش ميشد عيالم به جای من بره جيش کنه . آخه خيلی کار سختيه . جيش کردن . تصور کنين . آدم زن ميگيره که راحت باشه نه اينکه از خواب بيدار بشه بره جيش کنه . ای بابا . همش تقصير اين عياله که بابام جيش دارم . حالا عيال در تهران در خواب ناز و پدر اينجا بر تخت خالی خواهر خوابيده و احتمالا خواهر الان در تهران در جای خالی پدر آرميده و عيال را تنگ در بر گرفته و به اين فکر ميکنه که ای کاش ميشد مامان آدم به جای آدم بره جيش کنه . ....!!!!!!!!!!!!
چه خر تو خريه دور از جونتون .
ای بيچاره مادر .