2006/01/03
داداروخ

چند شب پيش پژمان تو خواب کلی خر و پف ميکرد و نميگذاشت من بخوابم . يک تکون کوچولو دادمش که يک جور ديگه بخوابه و خرخر نکنه اما يکدفعه از خواب بيدار شد و نشست لبه تخت و شروع کرد به پا کردن دمپايی هاش و.....
گفتم : کجا ميری ؟
گفت : ميخوام برم داداروخ بيارم .
گفتم : چی ؟
گفت : داداروخ . داداروخ بيارم .
گفتم : تو بخواب من ميرم برات ميارم .
پژمان خوابيد و من بلند شدم رفتم تو تاريکی اين کلمه عجيب و غريب رو روی کاغذ نوشتم که فراموش نکنم و صبح براش تعريف کنم . کلی خندم گرفته بود و بهش نگاه ميکردم که چطوری اين کلمه رو ساخته و داشته چه خوابی می ديده .
صبح که بهش گفتم باورش نمی شد . رفتيم تو گوگل گشتيم ببينيم اين کلمه جايی ديگه وجود داره يا نه . چيزی پيدا نکرديم ولی من فکر کنم یک کلمه هخامنشی باشه . شما ميدونيد داداروخ يعنی چی ؟