قديما موقعی که سبزی خوردن ميخريدی لای روزنامه يا کاغذهای به درد نخور میپيچيدند . يک روز وقتی کاغذ دور سبزی هايی که مامانم از اصغر آقا سبزی فروش محلمون که مغازه اش بين خونه ما و مدرسه من بود ، باز ميکردم يک احساس عجيبی بهم دست داد . احساس کردم کاغذ گلی دور سبزی ها رو می شناسم !! خط من بود . اسم من بالای ورقه نوشته شده بود . نيکی ؟؟؟؟؟ کلاس چهارم امتحات جغرافی
باورم نمی شد . من کلاس پنجم بودم و اون يکی از ورقه های امتحانی سال قبلم بود که لابد مدرسه فروخته به سبزی فروشی . ولی چقدر احتمال اينکه از ميون اون همه ورقه ، ورقه خودم بياد دستم وجود داشت ؟
ناراحت شده بودم . احساس تعلق می کردم به ورقه . دلم نمی خواست اون طور خوار و ذليل و گلی شده ببينمش چون براش زحمت کشيده بودم .
عالم بچگيه ديگه .