2006/03/15
چهارشنبه سوری
اين هم از چهارشنبه سوری .
من اصلا از گردهماييهای ايرانيهای مقيم دبی خوشم نمياد . خوشم نمياد ديگه آقا جون . چه کار کنم ؟
با دوستامون رفتيم لب آب ، چای و چيپس خوريم و چهار تا آتيش نيمه افروخته تماشا کرديم .
از ديروز که پژمان رفته تهران اينقدر سرمون شلوغ بوده که هيچی نفهميدم . امروز هم که مامان و بابام اومدن که سال نو با هم باشيم .
راستی مامانم برام ۲ کيلو سمنو آورده که دارم از خوشی می ميرم . عاشق سمنو ام من . عدس ها هم دارن خيلی خوب و قشنگ رشد می کنن و موهای فرفريشون سبز شده و قد می کشند .