گاهی وقتها حسرت دوران دانشجوییمو می خورم . فکر میکنم خیلی بچه مثبت بودم و اون جور که باید شیطونی نکردم . چند تا دوست خوب دور و برم بودند که خیلی دیر شیطنتهای همدیگرو کشف کردیم . آخ که اگه الان دوباره با همون بچه ها دانشجو می شدیم می دونستم چکار کنم !!! تمام شیطنتهای من خلاصه می شد در حالگیری استادهای الکی مون . هر چقدر به اون درست و حسابی هاش احترام میگذاشتم عوضش حال اون قلابی ها رو ( که تعدادشون خیلی هم زیاد بود ) میگرفتم . چند تا نمره بیست از چند تاشون گرفتم به خاطر اینکه مبادا من ترم بعد دوباره بخوام همون درس رو باهاشون بگیرم . در واقع منو از سر خودشون باز می کردند . من هم البته ترم آخر سر مهم ترین امتحانمون که حفظ و اجرای تمام ردیف موسیقی سنتی بود یک تصفیه حساب اساسی با همشون کردم . اونایی که در چهار سال افتخار نداشتن استاد من باشن و من نتونسته بودم از خجالتشون در بیام همون جلسه آخر چنان حالشون گرفته شد که بعد از امتحان من هیئت ژوری ( زوری ) یک ساعت وارد شور شدند و امتحان متوقف شد و البته از سال بعد حفظ کل ردیف از واحد های درسی حذف شد و شکلش عوض شد . بگذریم .
آشنایی با پژمان سال آخر دانشگاه رو برام خیلی لذتبخش کرده بود . یک خرده هم شیطنت کردیم البته . هیجان رابطمون کم بود چون هیچ چیز یواشکی نداشتیم .( البته هیچیه هیچی هم که نه !!! )
در مورد اون مسافرت ها هم که گفتم فکر نکنین بابام خیلی با آغوش باز پذیرفت . خیر . با هزاران خواهش و تمنا و پاچه خواری و وعده و وعید رضایت میداد . آخرین مسافرت رو نوروز هشتاد و دو رفتیم چمخاله . دو روز بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم من جواب منفی ویزامو ( در کمال ناباوری ) از سفارت فرانسه گرفتم و دیگه نمی دونم چی شد که دو هفته بعدش با اینکه ما مدتها بود از دبی اومدن منصرف شده بودیم برای دبی اقدام کردیم و یک ماه و نیم بعدش اقامتمون رو گرفتیم و شاید جدی شدن مهاجرت باعث شد که ما یک خرده جدی تر به با هم بودن فکر کنیم . زنده باد مهاجرت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ژرفا