بالاخره نمردیم و پژمان برای ما روز جمعه ای ناهار درست کرد . ماکارونی بی نمک با گوشت فوق العاده تند .
تزییناتش منو کشته بود . از بس که این پسر با سلیقه ست . البته قبلا پی به خوش سلیقه گیش برده بودم . راستشو بخوایین من همیشه به پژمان حسادت می کنم که چنین زنی داره . زن نگو فرشته آسمونا . من ترجیح دادم بعد از آشپزی آقا وارد آشپزخونه نشم تا خودش بره و آثار جرمشو پاک کنه . علت اینکه امروز ازش خواستم ناهار درست کنه این بود که هفته پیش داشت برای شوهر خاله اش از یک آشپزی تعریف میکرد که تو تلویزیون دیده بود ومیگفت : " در کمتر از پنج دقیقه چه غذاهایی درست میکنه که بیا وببین . خیلی آسون و سریع ." خواستم بهش نشون بدم که آشپزی فقط قاطی کردن مواد غذایی با هم نیست .تهیه وتمیز و آماده کردن مواد غذایی و شستن ظرفهایی که ضمن آشپزی کثیف می شه بیشترین وقت رو میگیره که خوشبختانه همین الان که داره ظرفها رو میشوره به این نتیجه رسیده .
چه جمعه مفیدی بود .
از صبح تا حالا انگشت سبابه دست راستم درد میکنه . اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که حالا چه جوری دستمو تو دماغم بکنم !!!!!
خیلی حرفهای کثیف زدم . خب بعضی روزا اینجوریه دیگه .
www.monsolange.blogspot.com