بعد از خرید حلقه به فکر لباس افتادیم . یک لباس عروس سفید با دامن پف پفی و یک تاج پر از نگین و یک دسته گل برای من و یک دست کت و شلوار دامادی و پاپیون برای پژمان .
نه نه نه . نشد . هرکار کردم نتونستم خودمو راضی کنم لباس عروس بپوشم . پژمان هم که اصلا از کت و شلوار فراریه . رفتم پیش دوستی که همیشه طراحی لباس های کنسرت هامونو انجام می داد و کارش لباس سنتی یه . یک کم با هم مشورت کردیم و به یک نتیجه رسیدیم . یک کت و شلوار سرداری برای پژمان و یک پیراهن برای من که تمامش از حریر باشه . حریر سفید و حریر ملانژ طلایی و یک حلقه گل برای سرم که یک حریر سفید بلند بهش وصل بشه و البته نوارهای سرخ و طلایی هندی قدیمی برای دور یقه و زینت کردن لباس .
پژمان همه چیزو سپرده بود به من و این کار رو راحت میکرد . این میون من مجبور بودم برای گرفتن اقامتم یک سفر بیام ( برم !!) دبی . با مامانم چهار روز اومدیم ( رفتیم !!) دبی . از فرصت استفاده کردیم وحریر های لباس منو خریدیم و البته کفش هم لازم بود که این هم خودش مشکلی بود . من با کفش پاشنه بلند نمی تونم راه برم . خیلی عذاب آوره برام . به همین دلیل دنبال یک کفشی می گشتم که هم پاشنه مناسبی داشته باشه وهم ساده یاشه . در نهایت یک کفشی پیدا کردم که جنسش از ابریشم خام گره دار و به رنگ ابریشم خام بود . این بهترین انتخاب بود برای اون ترکیب لباس . خلاصه این هم از لباسهامون . تاج گل سرم رو هم یک هفته قبل از عروسی رفتم کوچه برلن و اونجا سفارش دام تا برام بسازند که خیلی خوب از عهده اش براومدند و خودم خیلی دوسش دارم .
دسته گل عروس هم که نمی خواستم چون به نظرم یک چیز اضافه بود تو دستم . ماشین عروس هم دوست نداشتم و فقط به یک کارواش کفایت کردیم . آخه من که نمی خواستم برم آرایشگاه ماشین عروس می خواستم چه کنم ؟ حالا آرایشگاه رفتنم هم داستان داره . باشه سر فرصت .