در عالم بچگی هر وقت خودمو به شکل عروس خانم تصور میکردم هیچوقت دوست نداشتم لباس عروس بپوشم . از لباس عروس سفید اصلا بدم نمیاد . حتی از بعضی لباسها خیلی هم خوشم میاد اما نه برای خودم . نمی دونم چرا ؟ ولی به هر حال من لباس سفید عروس نپوشیدم و تا حالا که پشیمون نشده ام .
دلم می خواست عقد در محضر برگزار بشه . سفره عقد هم نمی خواستم . فقط آینه و شمعدان و یک ظرف آب . آینه و شمعدون نقره خریدیم . یک آینه بیضی شکل با دو تا شمعدون دو شاخه . الان که اینجا هستیم حسابی سیاه شده اند و من بیشتر دوستشون دارم . یکدونه شمع روآبی میخواستم برای روی همون آبی که سر عقد می خواستم باشه . دبی که بودیم یادم رفت بخرم . تو تهران من یک شمع درست حسابی رو آبی پیدا نکردم . همشون خیلی خیلی زشت بودند . آخرش یکدونه شمع به شکل گل رز سفید خریدم که نسبت به بقیه بهتر بود ولی باز هم چنگی به دل نمیزد و پنج دقیقه بعد ازروشن کردنش خاموش شد چون فیتیله اش کوتاه بود و در واقع نمایشی بود . من نمیدونم شمعی که نشه روشنش کرد به چه درد میخوره ؟؟ هنوز که هنوزه هر وقت شمع روآبی میبینم یاد اون شمع ایرانی مزخرف می افتم و حسابی حرصم میگیره .
قرآن رو هم کادو گرفتم از خانواده الهی قمشه ای با یک نوشته زیبا در صفحه اول . تاریخ عقد و اسم من و پژمان هم اولش نوشته شده بود . یادگاری خوبیه .
همیشه هروقت حرف عروسی و جشن و بریز و بپاش میشد من مخالف بودم . به خدا اصلا ادا نیست . من واقعا فکر میکنم هیچ لزومی نداره آدم خودشو برای یک شب بکشه . چه توانایی مالی داشته باشه و چه نداشته باشه . شادی کردن خوبه به شرط اینکه هدف واقعی شادی و جشن باشه نه به رخ کشیدن و چشم و هم چشمی . فهمیدی مادر جون ؟؟؟ از من به تو نصیحت . دارم عین مامان بزرگها حرف میزنم .
همیشه دوست داشتم یک جشن عروسی داشته باشم که سرم رو به هرطرف برمیگردونم از دیدن آدمها لذت ببرم . دلم نمی خواست از یک کنارهمه فامیلها و آشنا ها رو دعوت کنیم . اولش بابام مخالف بود و همش میگفت : " آخه نمی شه . ناراحت میشن . بده . ما عروسیشون رفتیم و ..... " ولی دست آخر رضایت داد و قرار شد من و پژمان خودمون دو تا تصمیم بگیریم کی به جشن عروسی ما بیاد و کی نیاد . بدون در نظر گرفتن نسبت خونی و گوشتی و استخوانی و دوستی و هرچیز دیگه . البته بماند که بعدش چه خبر شد تو فامیل . اونایی که حسابی به دلشون صابون زده بودند خیلی ضایع شدند . چه عروس و داماد بدجنسی !!!!!
من و تو و پژمان و سامان و بهار و فرهاد بودیم.
آقای نوری براتون گل آورد.
چه روزهایی داشتیم، یادشون بیخیر.