یک هفته قبل از عقدمون رفتیم مهمونی خداحافظی یک از دوتامون که داشت میرفت ایتالیا و اتفاقا شب قبلش عروسی برادرش بود . اونجا یک اجرای قدیمی از ترانه " ای یار مبارک بادا " شنیدیم که خیلی بهم چسبید و همون چیزی بود که می خواستم . ای کاش بشه اینجا آپلودش کنم !!!! حداقل مال چهل سال پیشه .
شب قبل از عقد کلی کار داشتیم . با پژمان رفتیم
قنادی شیرین ( تو خیابون فرشته ) و برای دسر کیک بستنی سفارش دادیم . بقیه دسر ها رو خودم درست کردم . ژله های چند رنگ با میوه و خامه . قنادی شیرین یک شیرینی های مخصوصی می پزه برای مجالس . همینطوری نداره . باید سفارش بدی . قیافشون عین کارتون می مونه . خیلی کوچولو ( به اندازه دو بند انگشت ) با رویه های
صورتی و سفید و آبی و ... و گلهای خیلی ریز رنگارنگ . آدم دلش می خواد فقط اینا رو نگاه کنه .
یک چیزی بود شبیه به اینا فقط با رنگهای مختلف ولی به همین قشنگی . به اندازه دو کیلو هم شیرینی سفارش دادیم . میدونستم مهمونهای من بیشتر از این هم شیرینی نخواهند خورد . ( همینطور هم شد . بیشتر از نصفش باقی موند !!! ) مهمون هم بود مهمونهای قدیم . برای عقد تو محضر هم شیرینی شکلاتی خریدیم . با اینکه رنگش تیره بود و شاید برای مراسم عقد مناسب نبود اما مگه من می تونم از شکلات بگذرم . چیزی نمونده بود کیک عروسیمون رو هم با
رویه شکلاتی سفارش بدم . برای سفارش کیک دیگه نتونستم به قنادی مورد علاقه ام خیانت کنم و یکراست رفتم سراغ شیرینی فروشی "
بی بی " . من عاشق کیک های پنیر و شکلاتی و نسکافه اش هستم . گاتاهای کره ایشو که دیگه نگو . اووووووووم . این هم عکس کیک ما .
بعد از قنادی رفتیم کافی شاپ همیشگیمون تا آخرین شب مجردیمونو با هم جشن بگیریم . آقای نوری ( صاحب کافی شاپ ) تعجب کرد و سریع دفترشو نگاه کرد و گفت : " مگه شما فردا مراسم ندارین ؟ اینجا چکار می کنین ؟"
راستشو بگم . مدام از هم می پرسیدیم که الان چه احساسی داریم و هر دومون فکر میکردیم که چیز خاصی قرار نیست اتفاق بیافته و فردا هم مثل امروز خواهد بود . آخه چطور چهار تا جمله عربی می تونه آدم رو احساساتی کنه یا ایجاد تعهد کنه ؟ تعهد واقعی یک جای دیگه ثبت میشه که ما قبلا ثبتش کرده بودیم . اتفاقات فردا بیشتر برای پدر و مادرهامون هیجان انگیز بود که هردو برای اولین بار بود این تجربه رو میکردند .
پژمان تنها پسر و تنها فرزند خانواده ست . من هم که دختر اول مامان و بابام . یک چیز جالب بگم اینکه اسم مامان های من و پژمان یکیه و از همه جالب تر اینکه اسم باباهامون هم یکیه . به نظر شما این اتفاق چند بار ممکنه بیافته ؟
شب خوبی بود . با هم خداحافظی کردیم و قرار بعدیمون رو در محضر گذاشتیم . فردا ساعت یازده صبح . خداحافظ .
................................................................................................
اینقدر راجع به
کیک حرف زدم که دهنم حسابی آب افتاده . اینقدر
کیک های خوشگل تو دنیا هست که آدم دلش می خواد چند بار
عروس بشه .
wedding cake
ژرفا
بهترين روز زندگم روزي بود كه پژمان به دنيا اومد .و قشنگترين روز زندگيم روز عروسي پژمان.و لذتبخشترين روزهاي زندگيم اون موقع است كه توي خونه شما هستم.اگه گفتي اون موقع كه از خوشي ميرم تو كوچه فرياد ميزنم چه وقتيه؟