2006/06/20
ماگ
این کافی شاپ کوچولو چقدر طرفدار داره و ما خبر نداشتیم . دیدم خیلی احساسات از خودتون نشون دادین گفتم یک چیز خیلی جالب از کافه ماگ براتون تعریف کنم . میز و صندلی های اونجا رو یادتونه ؟ صندلی های لهستانی کهنه با میز های گرد کوچک و قدیمی که پر بودند از یادگاری هایی که تو چند سال کافه ماگی ها روشون کنده بودند . یک عالمه اسم و تاریخ و جملات شاعرانه و عاشقانه .
این میز و صندلی هایی که میگم تا سال هشتاد و دو تو اون کافی شاپ کوچولو و دوست داشتنی بودند و دلبری میکردند . قبل از اینکه بیاییم دبی با پژمان رفتیم جمعه بازار ناصرخسرو . من عاشق خنضر پنزر(!!! )های اونجام . همینطور که داشتم دید میزدم یکدفعه چشمم افتاد به چند تا صندلی لهستانی . من خیلی چوبهای کهنه رو دوست دارم . به پژمان گفتم اگه قرار بود ایران زندگی کنیم همین الان این صندلی ها رو می خریدیم اما حیف که نمی تونیم ببریمشون . با یک آه حسرتبار از اونجا اومدیم بیرون .
فردای اون روز با دوستان همیشگی کافه ماگ قرار داشتیم . به محض اینکه نشستم احساس کردم یک چیزی تغییر کرده . یک کم دقت کردم و دیدم که میزها و بعضی از صندلی ها عوض شده اند .به جای اون میزهای کهنه میزهایی نو با همون قد و اندازه گذاشته بودند . حامد ( پسری که تو اون کافه کار میکنه ) اومد بالا . ازش پرسیدم میزها کو ؟ صندلی ها کو ؟ چکارشون کردین ؟ گفت : " جمعشون کردیم ." گفتم کجا گذاشتینشون ؟ گفت : " تو انبار . " گفتم میفروشین ؟ تعجب کرد . به شوخی گفت : "آره ." گفتم میخرم . دو تا صندلی با یک میز . معامله انجام شد و چند روز بعد پژمان و برزو رفتند دو تا از صندلی های خوبشو انتخاب کردند با یک میز . شانس آوردیم که تقریبا یک ماه بعدش هفت نفر مهمون برامون از تهران اومد و من هم ازشون خواستم که میز و صندلی رو با خودشون بیارن . اونا هم همینطوری دو تا صندلی و میز رو داده بودند به بار هواپیما . وقتی رفتیم دنبالشون دیدیم که این کارگرهای فرودگاه ، میز و صندلی ها رو از بار گرفتند و گذاشتند گوشه سالن تا صاحبش بیاد سراغش . همه با تعجب به این اشیاء عتیقه نگاه می کردند و لابد از خودشون می پرسیدن این تیر و تخته های داغون مال کیه ؟؟؟؟؟
خلاصه الان دو تا صندلی لهستانی و یک میز تو خونمون داریم که هزار تا خاطره ازشون داریم . ژرفا جون ، بلا جون شاید یکی از همون صندلی هاییست که شما هم یک روزی روش مینشستید و توت فرنگی و خامه می خوردید . یاد بستنی های کرم شکلات و هات چاکلت های بدون شکرش بخیر . اولین هفت سین زندگی مشترکمون رو روی این میز چیدیم و آقای نوری تا مدتها عکس اون هفت سین رو زده بود به اون تابلوی پای پله ها . اون عکس رو دیده بودین ؟
میگم شاید ما همدیگرو قبلا ملاقات کرده باشیم ؟؟؟؟
این هم عکسشون برای تجدید خاطرات .
7 Comments:
Anonymous Anonymous said...
vayyyyy che nazan in miz o sandalha!! manam fekr mikonam shomaha (to va jarfa) ro didam unja chon unja maamulan har ki miad ye juraee ashnast!! man shooka ham ziad miraftam!! vali mug ye chize dighast vaghean be khatere khode noori ke kheli mahe!!
merci be khatere in postet...

Anonymous Anonymous said...
نیکی جون مرسی از عکس ها. من عاااااااااااشق اون صندلی لهستانی بودم و اون پنجره های خوشگل طبقه بالا :) عکس های روی دیوارها و پوستر "راننده تاکسی" دنیرو. ممنون :)

ژرفا

Blogger سيزيف said...
میگن: حقیقت هر "آدم" همون چیزاییه که اون بهش اهمیت میده .
البته اینم میگن که: اون چیزایی که آدم ازش صحبت میکنه همیشه هم اون چیزایی نیست که واقعا بهش اهمیت میده
و ای بسا که آدم پشت اون چیزا ، بیشتر خود واقعی شو مخفی میکنه تا آشکار

به هر حال هنوز نمی دونمم این راجع به تو هم صدق میکنه یانه
...

Blogger سيزيف said...
خیلی فلسفی شد؟ ... ببخشین

... میگم ولی
وبلاگ بقیه رو خوندن هم عالمی داره ها! ... بنظرم یه جور فضولی خاله زنکی یه! علتی یم که وبلاگایی که این حس رو بیشتر اقناع می کنن ، بیشتر خواننده دارن همینه بنظر

ظاهرا اینجا اغلب با خانومها و آقایان فرزانه ی اهل فرهنگ ، هنر
سر و کار داریم (عالم وبلاگی رو عرض می کنم) .. ولی از جهتی وقتی بعضی از
نوشته ها رو می خونم و اهمیت بعضی چیزها، برای بعضی آدمها برام روشن میشه ... راستش به شک می افتم اساسی
..

البته اینم می دونم که
cool
بودن ، امروز یه جور کلاسه
و به طبع ِ اون، نشانه ی فرهنگ و تمدن

ولی از شما چه پنهون ، وقتی همزمانی اوضاع آشفته این دنیا و نوستالژی های آنچنانی و دغدغه های اینچنانی
رو می بینم ..... راجع به فرزانگی و
فرهنگ و تمدن و همه چی
اساسا" به شک می افتم

!

Blogger سيزيف said...
نیکی جونم منو ببخشه ها
راستش بیشتر نوشته های ژرف وبلاگ ژرفا، که بنده از سر همون فضولی خاله زنکی که عرض کردم ، خوندم
باعث شد که من اینا رو بنویسم
...




شاید واسه خودشم همینا رو کپی کردم

Blogger سيزيف said...
راستی! چه هفت خان رستمی یه این کامنت گذاشتنم واست ها ...

..





عجب کامنتی شد اینم! ... مثنوی اساسی

Blogger سيزيف said...
میگم وقتی کانتر کامنتتو ببینی تعجب میکنی حتما! .... بهر حال بخدا این آخریش بود

:)