به خدا یک شب اومدیم عین بچه های خوب بریم زود بخوابیم . این کامپیوتر نگون بخت هم داشت یک نفسی میکشید . اما مثل اینکه به ما نیومده . من تقریبا همیشه فکر میکنم داره زلزله میاد و خیلی نسبت به لرزش حساسم . داشتم از این پهلو به اون پهلو میشدم که احساس کردم یک خرده زیادی تخت داره تکون میخوره . یک دفعه گفتم :" پژمان زلزله !!! " قبل از اینکه آقا دوزاریش بیافته بنده بیرون از اتاق بودم . خیلی شدید بود . برای ما که طبقه نوزدهم هستیم شدید تر بود . خلاصه از سر ماجراجویی نصفه شبی با قیافه داغون رفتیم تو خیابون ها یک چرخی زدیم . همسایه هامون که یکی یک بچه زیر بغلشون سریع سوار آسانسور شدند و در رفتند . ( نکنه انتظار داشتین تو اون موقعیت از پله اضطراری استفاده کنند !!!!! )
مثل دفعه پیش همه تو خیابونها بودند . ترافیکی بود برای آسانسور سواری .
آی خوابم میاد .
مرکز زلزله قشم بود به بزرگی پنج و چهار دهم درجه در مقیاس ریشتر .
من رفتم لا لا . اگه قرار باشه یک چیزی بشه خب میشه دیگه !!!!!!!!
ولی خودمونیم اینجور موقع ها خیلی احساس حقارت میکنم . تازه آدم یادش میاد چقدر ناتوانه .
ببخشید که کامنت قبل رو که خودم نوشتم پاکش کردم آخه توش نوشته بودم سزارینت به جای سزارین! گفتم برای بقیه سوء تفاهم نشه یه وقتی :))