صبح ساعت یازده قرار داشتیم توی محضر . ساعت نه بیدار شدم و به آسمون نگاه کردم . مثل هر روز بود . به خودم هم نگاه کردم ، مثل هر روز بودم . اما تو خونمون یک ولوله ای به پا بود . رفتم دوش گرفتم و لباس پوشیدم . یک کم آرایش کردم و موهامو بستم و اون روسری کوفتی هم روش . حاضر بودم . مامان و بابام و مانا هم حاضر بودند . دوربین رو برداشتم و یک خرده از بابام فیلم گرفتم و ازش پرسیدم که چه احساسی داره که فقط سرشو تکون داد و گفت که خوشحاله . آینه و شمعدون و شیرینی و شناسنامه و شمع وحلقه و البته موسیقی مناسب رو برداشتم و راه افتادم . یادم نیست فکر کنم تنها رفتم یا با مانا . مامان و بابام با
رخش خودشون اومدند . رسیدیم به محضر . خودم نفر اول بودم که رسیدم . رفتم تو و سلام کردم . آقای عاقد و دستیارشون منتظر ما بودند . اون موقع البته متوجه نشدند بنده عروس هستم فکر کردند من زودتر اومدم کارها رو انجام بدم و حالا عروس با داماد میاد دیگه . من هم تند تند آینه و شمعدون ها رو گذاشتم رو میزبا یک کاسه بزرگ آب و یک شمع هم توش . این بود سفره عقد ما . با چند دسته گل که شاهدان با خودشون آوردند . کم کم بقیه هم اومدند . بدون عاقد و دستیارش چهارده نفر بودیم . من و مامان و بابام و مانا . پژمان و مامان و باباش و مامان بزرگش . با دو خانواده از دوستانمون که اون موقع دلمون میخواست اونا شاهد عقدمون باشن . خلاصه .
پژمان و من هر دو مون شلوار جین پوشیده بودیم . پژمان یک تی شرت ساده تنش بود و من مانتو و روسری . ساعت یازده شد و همه دیگه جمع شده بودند . آقای عاقد فرمودند عروس و داماد تشریف نمیارن ؟ ما هم فرم
ودیم : هستیم خدمتتون . تازه آقا دوزاریش افتاد این خنگ ها عروس و دامادن .
فرمودند شروع کنیم با اجازه ؟
فرمودیم : زودتر تمومش کنید بی زحمت .
مقادیر زیادی امضا ازمون گرفتند و بعدش گفتند خب بفرمایید بنشینید تا خطبه رو بخونیم . ما هم عین دو تا بچه خوب رفتیم نشستیم . دیگه این وسط همش قربون صدقمون میرفتند و دعای سعادت و خوشبختی بود که از آسمون می بارید . یادمه که
سه تار عبادی موزیک متن عقدمون بود و چهارگاه میزد و خوب میزد . یکی دیگه ازاون مسخره بازی های عقد همون سه بار خطبه خوندنشه . حال عاقد بیچاره رو گرفتم و همون دفعه اول آنچنان بععععله ای گفتم که بابام رنگ توت فرنگی شد . عاقده شوکه شده بود آخه به خیال اینکه باید سه بار بخونه تا بله رو بگیره دفعه اول رو خیلی با آب و تاب نخونده بود و خیلی خورد تو ذوقش که نتونسته بود تمام هنرش رو یک جا نشون بده . تنها چیزی که گفت این بود که : عروس خانم گلها رو چیده بودند ؟ " بقیه هم خندیدند و ادامه ماجرا دیگه به عهده پژمان بود . اون هم در جواب " من وکیلم؟ " آقای عاقد با یک لحنی گفت بله که معنی " پس چی !!! " میداد . دیگه از اونجا به بعدش که عربی میخوند من گوش نمی دادم . و داشتم به همون لحظه فکر میکردم . چند دقیقه ای هم اون عربی ها طول کشید و فقط شنیدم آخرش گفت به مبارکی و میمنت این پیوند فرخنده ........ . بعد همه دست زدند ومبارک باد گفتند و دو تا امضا هم برای قشنگیش همونجا ازمون گرفتند و بعد حلقه دست هم کردیم و کادو گرفتیم . اینجا بود که اون موزیک بی نظیر که شاید یک روزی بتونم اینجا آپلودش کنم شروع شد و اصلا حالتی رفت که مپرس . گریه های خوشحالی همراه با روبوسی و فشردن های صمیمانه دستها . این قسمتش خیلی قشنگ بود . چه اشکی می اومد و میرفت !!!!!!!!!!!!هنوز هر وقت فیلم این لحظه ها رونگاه میکنم شدیدا بغض میکنم مثل همین الان .
مامان بزرگ پژمان جای همه مامان بزرگها رو برامون پر کرد و از همه جوونها بهترشادی کرد . همه اینا که تموم شد من یادم افتاد که من و پژمان همو ماچ نکردیم و دیگه تاخیر جایز نبود . دو تا ماچ آبدار از لپهای تپلش . ( اه اه چه بچه مثبت بودیم !!!)
می دانی؟؟ ... شرافت را خدایان
در جعبه ای تعبیه کرده اند، .. و
کلید آن را مادران به گردن دخترکانی
می آویزند ، که می روند تا در
تابوت زناشویی به خواب روند
!!
راستی! .. به کرئون قسی القب سلام برسان و برایش بختیاری آرزو کن
:صدای ترسناک سوفوکل در بک گراند
او برادرش بود! نه شویش!! ... سیزیف در فورگراند: اه؟ جون هومر؟؟! ... سوتی دادم پس
omidvaram ke hamishe dar kenare ham khoshbakht bashin...