خوردیم تموم شد رفت پی کارش . ماهی ها رو میگم . قابل توجه
مامان شوهر که پرسیده بود" مگه پژمان بلده ماهی پاک کنه ؟ " باید بگم که بععععععله . بلده . خوبم بلده . البته دفعه اولش بود ازین کارها میکرد ولی مثل همیشه خیلی خوب بود . راستی تولدتون هم مبارکه .
امروز خیلی روز خوبی بود . صبحمونو (ساعت دوازده رو میگم !!!! ) با یک خبر مسرت بخش آغاز کردیم و دیگه حسابی شنگول و منگول بودیم امروز من و مانا . فقط
حبه انگور امشب دیر اومد خونه و خیلی خسته . تازه ماهی هم پاک کرد و با اینکه قراره صبح ساعت هشت از خونه بره بیرون ، نمی دونم چرا الان که ساعت از دو گذشته ، نمیره بخوابه ؟؟؟؟
ماهی ها رو که دیدم یاد تنها خاطره ماهی گیریم افتادم در کیش حدود پانزده سال پیش . از اون به بعد دیگه دلم نخواست تکرارش کنم چون خیلی خیلی به نظرم ترسناک اومد . وقتی سر قلاب رو گرفتم تو دستم تمام بدنم به لرزه افتاد . از فکر اینکه این رشته منو به اعماق این دریا وصل میکنه داشتم غش میکردم . دریا به اندازه کافی برای من ترسناک و با ابهت هست چه برسه به اینکه که نصفه شبی زیر نور مهتاب یک رشته اتصال بیاندازی تو دلش و ندونی چی نصیبت میشه . نه . دیگه هیچوقت امتحانش نخواهم کرد .