2006/07/20
کابوس
یک خواب بد دیدم . از اون خوابها که هیچ غلطی توش نمی تونستم بکنم . داد میزدم اما صدام در نمی اومد . چراغها رو روشن میکردم اما روشن نمی شدند . ترسیده بودم . خیلی .
4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
فردا برو دریا یه ذره ریلکس کن . منم چند شب قبل یه خواب بد دیدم

Anonymous Anonymous said...
سلام نیکی جون. من اومدم و پست هایی رو که عقب مونده بودم خوندم. درباره ی پست پایینی می خواستم بگم که دنیا همینه. یا آدم نمی فهمه یا دیگران نفهم فرضت می کنن و طوری رفتاری می کنن که انگار نمی فهمی دلیل واقعی کارها و رفتارشون رو. خودت رو کمتر اذیت کن خانوم. مراقب خودت باش.

Blogger pirooz said...
این کامنت برای نوشته ی قبلیته: حرف مفت.
شایدم راست بگی. شایدم تو نابغه ای هستی که خیلی میفهمی و دنیا کشفت نکرده و شایدم هیچوقت کشفت نکنه. شاید یه قطره از اقیانوس خرد جاری توی کاینات چکیده توی مغز تو و بهت بینشی استثنایی بخشیده. ولی وقتی کامنت ها رو میخونی از این حجم عظیم موافقت نمیترسی، که همه، و بلا استثنا میتونی بسطش بدی به کل آدمای دنیا، درباره ی خودشون همین فکر رو میکنن؟ ترجیح نمیدی سکوت کنی و نذاری بقیه با سر تکون دادن و تاییدشون تحقیرت کنن؟
دگردیسیت رو با دقت دنبال میکنم، و خوابهات کلید حقیقتند

Anonymous Anonymous said...
Cool blog, interesting information... Keep it UP » »