2006/07/12
هدیه ازدواج
مامانم اصرار میکرد که برین با همدیگه یک چیزی که دوست دارین انتخاب کنید و به ما بگید تا براتون به عنوان کادوی عروسی بخریم . من هم همینو به پژمان گفتم . اون هم گفت باشه بریم . رفتیم مرگز خرید " گلستان " که نزدیک خونمون بود . پژمان که به هیچ عنوان اهل طلا و گردنبند و این چیزها نبود . من فکر میکردم ساعت میتونه کادوی خوبی باشه . با هم یک کم ساعتها رو نگاه کردیم و یک دفعه پژمان گفت : " من اصلا ساعت نمی خوام . من شلوار جین میخوام . " ای داد بیداد . شلوار جین هم شد کادوی عروسی ؟ دیگه من هم یک خرده از این انتخاب شایسته آقا متعجب شده بودم . یک خرده با هم صحبت کردیم و قرار شد شلوارشو خودش بره بخره و یادآوری کردم ما اومدیم از طرف مامان و بابای من کادو بخریم نه از طرف خودمون و قطعا اونا ازین موضوع استقبال نخواهند کرد که به شما سر عقد شلوار جین کادو بدن !!!!!!!! دوباره رفتیم ساعت ها رو نگاه کردیم اما بی نتیجه تا اینکه پژمان یکدفعه گفت : " من عینک آفتابی بیشتر از ساعت لازم دارم . بیخودی برام ساعت بخرن که چی ؟ من ساعت دارم اما عینک آفتابی الان بیشتر احتیاج دارم . "
ای خدا من چه جوری مامان و بابام رو راضی کنم که عینک آفتابی به دامادشون به عنوان هدیه ازدواج کادو بدن ؟ خیلی سخت بود اما موفق شدم . اونا قبول کردند اما راضی نشدند و در نهایت مجبور شدند که همراه عینک آفتابی سکه هم به آقای داماد کادو بدهند تا بعدا خودشون هر کار دلشون خواست انجام بدن . واقعا که عروس و داماد عتیقه ای بودیم !!!!
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
وای نیکی خیلی هندیدم از دست پژمان.ولی جالبه ما هم مثل شما خیلی متفاوت بود همه چیزامون.ایشالاه سر فرصت تو وبلاگم مینویسم که چه کارایی کردیم ما.