من عاشق خونه تکونی اتاق مانا هستم . هر خرت و پرتی که دلتون بخواد توش پیدا میشه . از پاکت های خالی و سی دی های خالی و قاب عکس های خالی گرفته تا سیگارهای خشک شده و قوطی های خالی اسپری مو و تن و ماتیک های تموم شده . از لباس های خیلی قدیمی و داغون که بیشتر جنبه یادگاری داره تا عینک های طبی و آفتابی از رده خارج شده . دلش نمیاد بندازتشون دور . دل بسته شونه . وقتی من میرم تو اتاقش خیلی راحت تر همه چیز رو میریزه دور . یکی ازون سیگار گندیده ها رو روشن میکنم . دوست دارم فقط روشنش کنم . یک پک میزنم و بدون هیچ پیشرفتی از دودش فرار میکنم . باز هم ادامه میدم تا اونجایی که بتونم خاکسترشو بتکونم . فقط همینقدر . فقط هم به عشق تکوندن خاکستر وگرنه من از سیگار بیزارم .
از محاسن استخر رفتن دیروز اینه که همه جام درد میکنه . یک کتاب دارم میخونم به نام " خوبی خدا " . مجموعه داستانهای کوتاه از نویسندگان خارجکیه . قشنگه . یکی از مشتری های پژمان که اومده بوده دبی این کتاب رو با خودش آورده بوده که تو سفر بخوندش و بعد که تمومش کرده هدیه داده به پژمان . دستش درد نکنه . به این میگن مشتری خوب .