2006/09/18
ارثیه خواهری
امروز از صبح مشغول مانا بودیم . بسته بندی و چمدون بندی و تلفن و خریدهای خرده ریز و اومدن بابا در ساعات آخر و ..... حسابی سرمون گرم بود . نفهمیدیم چجوری شب شد . رفتیم فرودگاه . مانا واقعا رفت . مثل یک شوخی می مونه . همش سر به سر مامانم می گذاشتیم که می خواد تو فرودگاه گریه و زاری راه بندازه . اونم حالمونو گرفت و اصلا گریه نکرد . البته خیلی به خودش فشار آورد . بابام هم همینطور . گریه نکرد اما رنگ لبو شد . پژمان هم که اصلا اهل این کارا نیست . منم که خواهر جدی و خشن . گریه معنی نداره که . ( اما به کسی نگین من و مانا وقتی منتظر آسانسور بودیم تا بریم سوار ماشین بشیم و بریم فرودگاه گریه کردیم . یعنی اشکهامون خودش می اومد . دلم گرفته بود . )
الان زنگ زدم به مانا . رسیده بود بحرین . اونجا هواپیما عوض میکنه و میره پاریس . این موبایل چقدر کارها رو آسون کرده .
اتاقش خالی شده حسابی . از فردا برای اتاقش یک نقشه ای میکشم . کلی ارث به من رسید از مانا . یک عالمه گوشواره و گردنبند و اینجور چیزا . چند تا کمد خالی . خمیر دندون نصفه . چند تا شمع نیمه سوخته . یک عالمه لوازم آرایش نصفه نیمه . لیوان بزرگ مخصوص آب و کلی چیز دیگه . ثروتمند شدم . برای میز وتخت و چیزای دیگه ش هم باید یک فکری بکنم .
صبح که بیدار بشیم بهش تلفن میکنیم تا ببینیم کجاست . هنوز کلی راه داره تا برسه . من که رفتم لا لا .
اما جاش خالیه .
4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
نیکی جون جای خواهر گلیت خالی نباشه ایشالاه هیچ وقت.من رو یاد شبی انداخت که خواهرم اینا از امارات اومدن کانادا.من اون موقع تازه عروسی کرده بودم و امارات رفته بودم.منم همون شبانه خونه رو مرتب کردم و تمام رخت خوابای اضافه رو ریختم دور و کلی چیزای دیگه ازشون که بهم ارث رسید رو مرتب کردم.
نگران نباش عزیزم باز یه روزی میشه که همه دور هم جمع میشین و گل میگین گل میشنوین.

Anonymous Anonymous said...
jash khali nabashe, avalesh ye juraii sakhte, omidvaram unam to faranse hamun chizhaii ro paida kone ke tavaghoesho dare

Anonymous Anonymous said...
akhey jash khali nabashe, khoda be hamarsh

Anonymous Anonymous said...
جاي مانا خانم شما خالي نباشه...ايشا... كه موفق باشه و راضي