من از شهرهایی که تو شب زنده و پر جنب و جوش هستند خوشم میاد . خوشبختانه دبی شبهای خیلی خوبی داره . رستوران ها تا خیلی دیر بازند و مراکز خرید هم معمولا تا ساعت ده شب و جمعه و شنبه ها تا دوازده شب باز هستند . سوپر مارکتمون ( کارفور ) هم که تا دوازده شب بازه هر روز هفته . ماه رمضون ها درسته که اینجا یک خرده سخت میشه چون روزها بیشتر رستوران ها و کافه ها تعطیلند و یا فقط غذا رو برای خونه ها حمل میکنند اما عوضش از افطار تا سحر همه رستوران ها بازند و مراکز خرید هم ساعت کاریشونو بیشتر میکنند تا رخوت و تنبلی روزهای ماه رمضون رو جبران کنند . من که از رسیدن ماه رمضون فقط به خاطر اینکه پژمان شبها زودتر میاد خونه خوشحالم و بس .
مامانم فردا صبح برمیگرده ایران و دیگه جدی جدی من و پژمان میمونیم و حوضمون .
بابام دیشب رفته بود کنسرت " شهرام ناظری " و امشب هم کنسرت "
عالم قاسم اف " . عالم قاسم اف رو از نزدیک ندیده ام اما خیلی آوازش به دلم مینشینه . خواستم یک مطلب و عکس از عالم قاسم اف پیدا کنم اینجا براتون بگذارم که این
صفحه رو پیدا کردم و کلی خاطره برام زنده شد .
این دختر بدخشانی که میرقصه اسمش " صاحبه " ست و یکی از کنسرتهاشو تو تاجیکستان دیده ام و یک بار دیگه هم تو یک فستیوال موزیک در اسپانیا با هم شرکت کردیم . گروه بدخشانی ها با یک هفته تاخیر بعد از گروه ایران کنسرت داشتند و دور تا دور اسپانیا عین سایه دنبال ما بودند و چند بار همدیگه رو دیدیم .
اون یکی آقاهه اسمش " همایون سخی " ست ونوازنده ربابه . یک بار تو تئاتر شهر پاریس یک کار مشترک انجام دادیم . البته اجرای عمومی نبود و فقط در حد آشنایی گروه ما با گروه افغان ها بود و چقدر کیف داشت همنوازی سازهایی که زبان مشترک نوازنده هاش یکی بود اما لحنی متفاوت داشتند و این تفاوت لحن در موسیقی مون بارز بود ولی به هر حال همه به یک زبان مشترک سخن میگفتیم . وقتی دلها به هم نزدیک باشه و احساسات رو سانسور نکنی به زبان مشترک خواهی رسید در کار هنری .
این یکی آقا اسمش " عبدوولی " ه . استاد دانشگاه موسیقی دوشنبه ست . بسیار بسیار دوست داشتنی و مهربان و مهمان نواز . یک هفته تمام ، تمام دوشنبه رو به ما نشون داد و ترتیب ملاقات گروه ما رو با تمام گروه های موسیقی تاجیک داد . ایران هم چند بار اومده و در جشنواره موسیقی فجر برنامه اجرا کرده . سفرمون به تاجیکستان سفری بود تعریف کردنی . باید حتما در موردش بنویسم . از همه چیزش . یک چیزی که به موضوع بالا مربوط میشه در مورد شهر های زنده و مرده اینه که در" دوشنبه " ( پایتخت تاجیکستان ) بعد از تاریک شدن هوا هیچکس جرات تردد در شهر رو نداره . خیلی نا امنه . باید حتما با محافظ اینور و اونور بری . خیلی سخته . آدم احساس خفگی میکنه . همه فعالیتها در روشنایی روز انجام میشه به همین دلیل مثلا کنسرتهاشونو ساعت دو بعد از ظهر برگزار میکنند که قبل از تاریکی هوا حتما تموم بشه . یک جوریه آدم ساعت دو بره کنسرت . هم برای نوازنده یک جوریه و هم برای تماشاگر .
وااااااااااای چقدر حرف میزنم . اگه ولم کنین تا صبح همینطور حرف میزنم . شدم عین این پیرزن هایی که همش دلشون میخواد خاطراتشونو بارها و بارها برای گوشهای مفت تعریف کنند . خودم خیلی از یادآوریشون لذت میبرم .