2006/10/01
آن روزگاران یاد باد
گردهمایی دانش آموزان دبیرستان شاپور تجریش .
اولین جمعه مهر ماه هر سال
برنامه " در شهر " الان یک گزارش نشون داد از گردهمایی دانش آموزان دبیرستان شاپور تجریش که از سال هفتاد و هفت تا کنون هر اولین جمعه ماه مهر تشکیل میشه . فارغ التحصیلان چهل سال پیش تا فارغ التحصیلان جدید ، همه و همه جمع میشن و دیداری تازه میکنن . یک عالمه پیرمرد . یکیشون میگفت ما الان همه احساس چهارده پونزده سالگی میکنیم . اصلا یادمون میره که پنجاه شصت سالمونه . همونطوری شادی میکنیم . " فرهاد آییش " هم جزو همون دانش آموزان بود . سی و چهار سال پیش از دبیرستان شاپور فارغ التحصیل شده و خیلی هیجانزده بود ازین گردهمایی . خیلی احساساتی شده بود . عکس دسته جمعی میگرفتند . همکلاسی های قدیمیشونو پیدا میکردند . یاد خیلی ها میکردند که از دنیا رفته اند و خلاصه حال و هوایی بود . داستان گردهمایی همینطور دهن به دهن چرخیده تا الان که خیلی ها ازش باخبرن وگرنه سال هفتاد وهفت با تعداد کمی این برنامه اجرا شده . شما هم اگر کسی رو میشناسید که از دبیرستان شاپور تجریش فارغ التحصیل شده بهش خبر بدین تا سال دیگه این مهمونی رو از دست نده .
دبستان شاپور الان تبدیل شده به موزه سینما اما دبیرستان شاپور هنوز هم وجود دارد و به دبیرستان جلال آل احمد تغییر نام پیدا کرده است .
5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
dar rabete ba poste ghablit khili ghashang dorost kardi afarin, inja chandin barnam ehast makhsoos inkara ye khone ya otagh ro migirn az in roo b eon roo mikonan koli be adam ideh mide barname morese alaghe man o shohar jane!

Anonymous Anonymous said...
dar rabete ba poste ghablit khili ghashang dorost kardi afarin, inja chandin barnam ehast makhsoos inkara ye khone ya otagh ro migirn az in roo b eon roo mikonan koli be adam ideh mide barname morese alaghe man o shohar jane!

Anonymous Anonymous said...
کلاس 13 نفری ما روزهای آخر فارغ التحصیلی در دانشگاه قرار گذاشتیم که هر سال 8 اردیبهشت همه بیایم دانشکده هنر تبریز دور هم جمع بشیم.یادم نمیره سال بعدش من شب از تهران راه افتادم تا صبحش تبریز باشم.اون شب هوای تهران بهاری و نسبتا خوب بود لازم ندیدم لباس گرم با خودم داشته باشم.صبح خیلی زودرسیدیم تبریز.من همین که در اتوبوس باز شد یه هویی سوز سرمایی خورد به صورتم که تمام اسکلتم شروع به لرزیدن کرد.یک سوز و سرمای گدا کش به تمام معنا بود.خلاصه یادم نیست کجا موندم تا هوا روشن شد.اومدم دانشکده به خیال اینکه همه جمعند دیگگههه.تا غروب تو دانشکده پرسه زدم.تنها چهره آشنا آبدارچی بود و نگهبان و چند تا استاد در پیتی.غروب با لب و لوچه آویزون در حالی که حس می کردم گوشهام دراز شده و پشتش مخمل زده برگشتم تهران.تنها سوغاتی این سفر ملالت بار سرما خوردگی بود که 2 هفته طول کشید........از اون موقع به بعد بود که من عاشق اینجور گردهمایی ها شدم!!!!ا

Anonymous Anonymous said...
نیکی جون
یک سوال درباره پست قبلیت داشتم
چطوری دیوارو رنگ کردی که کمرنگ و پررنگ شده؟ روش خاصی داره؟ به نظرت په رنگای دیگه ای اینقدر خوب جواب می دن؟

قطره

Anonymous Anonymous said...
Tu trouves des sujets intéressants! Oui, en fait les films de Lynch sont vraiment dégoûtants. Je suis complètement d'accord avec toi. Hier soir j'ai vu un film peu intéressant, il s'appelait "Memoirs of A Geisha". Pas mal, je te le conseille...