2006/10/06
رویال میراج
صبح نزدیک به پنج خوابیدیم . سرورگوشه یکی از دندوناش وقتی داشت غذا میخورد شکست و خلاصه با هم رفتیم دندونپزشکی . بعدش رفتیم امارات مال و فقط از ساعت نه تا دوازده فقط یک دوازدهم کل مال رو دیدیم و یک خرده خرید کردیم . پژمان حسابی کار داشت و ازون شبایی بود که تا دیر وقت باید کار میکرد . سرور گفت بریم یک جایی لب دریا . یک دفعه سر ماشینو کج کردم به سمت رویال میراج . دم در ازمون پرسیدند کجا میرین ؟ الکی گفتم : رستوران مراکشی . رفتیم تو . مثل رویا می مونه . چقدر خوش سلیقه و با وسواس این هتل رو دکور کرده اند . ماشینو پارک کردیم و خیلی خیلی با اعتماد به نفس از وسط رستوران مراکشی که خیلی هم شلوغ بود رد شدیم و رفتیم تو ساحل اختصاصی هتل که بی نظیره . تمیز و آروم . هوا اینقدر لطیف و خوب بود که داشتیم دیوونه میشدیم . بیشتر از یک ساعت کنار ساحل دراز کشیدیم و به آسمون نگاه کردیم . به ستاره ها خیره میشدم و بعد از چند لحظه حرکت زمین رو احساس میکردم . چه احساس عجیبیه . دلم میخواست بدوم و فرار کنم . ما همش داریم می چرخیم . چه دنیای ترسناکیه . اینقدر عظیمه که دلم میخواد هیچی ازش ندونم . ازش می ترسم . چقدر انسان حقیره . درست کنار تنه اصلی نخل جمیرا بودیم . یکی از نشانه های قدرت طلبی و قدرت نمایی انسان ها . ساختمونهای مارینا سر به فلک کشیده اند و خود نماییشون از نظر پنهان نمی مونه اما فقط وقتی به یک ستاره نگاه میکنی همه این چیزا بی ارزش میشن . همه از بین رفتنی و آسیب پذیر هستند . قدرت منو به وحشت می اندازه . باید ظرفیتشو داشته باشی تا به بیراهه نری . اصلا به من چه . اصلا من چرا ترس هامو به زبون میارم ؟ من کلا همش میترسم . ترسهای احمقانه و تخیلی .
موهام حسابی قلقلی شده بود به خاطر رطوبت کنار دریا . ساعت دو و نیم تازه رفتیم شام گرفتیم و ساعت سه رفتیم دنبال پژمان و اینجوری شد که ما ساعت پنج خوابیدیم . امروز هم صبحانه و ناهار رو یکی کردیم که شام بریم چاینیز .
مانا هم که حسابی وبلاگشو آپدیت کرده و عکسای خونشو برام فرستاد و ذهن خیال پرداز منو به کار انداخته که اگه الان من اونجا بودم خونه رو اینجوری میکردم و اونجوری میکردم و ... حالا یکی نیست بگه به تو چه . مگه خونه توئه ؟؟؟؟
یک چراغونی های خوشگلی کرده بودند رویال میراج رو که ازشون عکس گرفتم .
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
من تا حالا نرفتم رویال میراژاولش هر چی فکر کردم یادم نیومد کجاست ولی الان فکر کنم همونه که کنار مدینه الجمیرا بود آره؟سبک ساختمونشم مثل همون بود آره؟برم سراغ مانا ببینم چه کرده؟راستی دیروز همش داشتم خیال پردازی میکردم اومدم دبی

Anonymous Anonymous said...
خانوم جون من خوبم كمي خل شده بودم :)) بيا همو ببينيم