2006/10/10
قضیه فرش و هندونه
چقدر حالم گرفته میشه وقتی میبینم آدما خودشونو میزنن به کوچه علی چپ . الکی همش میخوان بگن ایران خوبه و هیچ کجا ایران نمیشه و ازین حرفا . حالا اگه میخوایین بگین من آدم منفی ای هستم ، بگین اما باور کنین من تمام سعی خودم رو میکنم تا همیشه بی طرفانه قضاوت کنم . هم نکات منفی رو ببینم و هم مثبت . سعی میکنم هندونه رو با فرش مقایسه نکنم . آخه ربطی به هم ندارن . تفاوت هاشون آشکارتر از اونیه که بخوام راجع بهش بحث کنم . جنسشون فرق میکنه اصلا . چون هندونه رو بیشتر دوست دارم سعی نمی کنم از ارزش فرش کم کنم . فرش به جای خود ، هندونه هم به جای خود .
سوال بزرگ من :
اگه امکانات مالی و حق انتخاب برای انتخاب سرزمینی که قراره توش زندگی کنید رو داشته باشین ، با شرایط فعلی کجا رو انتخاب میکنین ؟
6 Comments:
Anonymous Anonymous said...
من 9 سال دبی زندگی کردم بیشتر عمرم رو تهران و 2 سال کانادا :اگر ادم پول بلیط زفت و بر گشتش رو داشته باشه 2 ماه ایران بقیش کانادا :و اینکه ادم اگر بگه که من بکل ایران رو فراموش کنم عملی نیست بالاخره بخاطر پدر مادر هامون هم هنوز گوشه دلمون گیره .
دبی بوی ایران رو میده هم نزدیکه هم فرهنگ عربها به ماشبهیه ولی بین فرهنگ غربی ها با ما ایرانی هاهیچ شباهتی وجود نداره

Anonymous Anonymous said...
من اگه الان امکاناتش رو داشتم دلم می خواست ایتالیا زندگی کنم.حقیقتش فکر می کنم که داری یه کم یه طرفه می ری. حرفات منطقیه اما یه چیزی هست. من خودم با تنفر اومدم از ایران بیرون وقتی هم می اومدم شاید دو تا دوست و یه خانواده که به هیچ کدوم هم نزدیک نبودم آدم دیگه یی رو نمی شناختم. بعد از اون خیلی عوض شدم و تا همین سال پیش مطمئن بودم که بر می گردم. با اینکه همیشه تو ایران اذیت می شدم اما یه پایبندی بود و بیش ترش به خاطر وجود آدم ها بود. چون جایی که من هستم کوچکترین شباهتی به ما و فرهنگمون نداشتن. برا همین همیشه فکر می کردم هر جای دنیا که باشم ایران یه چیز دیگه است و بس. اما حالا بعد سه سال همه چیز تموم شده و ایران دیگه هیچ چیزی نیست . برای کسی که هنوز به یه چیزهایی اونجا دل بسته خیلی سخته که بخواد مثل تو فکر کنه.و این دلتنگی ها و فشار زندگی گاهی خیلی بیشتر از اونه که بتونی به امکانات و اینها فکر کنی. بعد هم اینکه اولن واقعن بین عرب ها زندگی کردن راحته و دومن همراه همسر مهاجرت کردن هم خیلی چیزها رو راحت می کنه

Anonymous Anonymous said...
من می گم فرقی نمی کنه جاش کجا باشه. یه جایی که انسان بودنت رو زیر سوال نبرن. یه جایی که نخوای برای خصوصی ترین مسایلت نظر دولت یا آدمای جامعه رو در نظر داشته باشی که بعد طلبکارت نشن. یه جایی که آزادی به معنای علمی اش وجود داشته باشه. یه جایی که اینهمه دروغ و دورویی و ریا روی هم انباشته نشده باشه.یه جایی که خیلی چیزای دیگه که خودت بهتر می دونی باشه و نباشه.غرب یا شرقش فرقی نمی کنه. شوهر من می ره بالا می آد پایین می گه کانادا. اما هر چی فکر می کنم می بینم برای من زیاد فرقی نمی کنه. یه جایی که همه ی چیزایی که تا حالا ازم دریغ شده به هر اسمی داشته باشم

Blogger نگاهی نو said...
من دوست دارم همین جایی که هستم باشم یعنی کانادا
ایران را هم خیلی دوست دارم ولی وقتی بعد از سالیان سال اومدم و دیدم ایمان دارم که واسه من جای زندگی نیست.

Anonymous Anonymous said...
اگه امکاناتش را داشتم سه ماه ایران سه ماه کشورهای مختلف دنیا شش ماه هم نیویورک امکانات از اون نظر میگم که شش ماه تو نیویورک کار کردن اونقدر برام درامد داشت که میتونستم برم سه ماه ایران استراحت کنم و بقیه اش را هم برم دنیا را بگردم

Anonymous Anonymous said...
من حدود 3 ساله نیوزیلند زندگی میکنم .جاهای دیگه هم بودم ولی فقط به عنوان توریست واسه همین نیتونم زیاد رو اون کشورها حساب کنم .زندگی اینجا رو دوست دارم .آرامش ,احساس امنیت ,در امان بودن از حرفهای مفت آدمها-البته به شرطی که زیاد قاطی یه قشر خاص از جامعه ایرانیها نشی-,آزادی بیان و عقیده,اینکه درامدی که داری متناسب با کاری هست که میکنی نه جون کندن الکی نه ریاکاری و چاپلوسی نه اتلاف وقت تحت عنوان اضافه کاری و ...,اینجا واسه اینکه پیشرفت کنی باید خودتو به روز کنی نه اینکه زیر آب زنی کنی و یکی دیگه رو بکشی پائین!!و هزار تا دلیل دیگه.البته بدیهائی هم داره مثل تنهائی.من دلم واسه خانوادم و دوستام خیابونها واسه شمال,جنوب حتی واسه کویر !!! دلم پر میزنه.ولی نمیدونم میتونم اونجا با تجربه و انتظاراتی که الان از زندگی دارم دوباره زندگی کنم یا نه؟.
دوری از ایران و گرون بودن همه چیز نسبت به کانادا و دوبی یه مشکل دیگه اینجاست.
البته این دیدگاه منه ولی همسرم بعد از 18-19 سال زندگی کردن اینجا زندگی اروپا رو ترجیح میده و حسابی هم واسش برنامه ریزی کرده ولی من که فعلا چسبیدم اینجا.:)