2006/10/15
اسپرسوی ایرانی یا همان آب زیپو
دیشب رفتیم یک رستوران ایرانی . البته نرفته بودیم که چیزی بخوریم فقط یک قرار داشتیم اونجا و به اجبار یک چیزی هم سفارش دادیم که صدای صاحب رستوران در نیاد که ای کاش درمی اومد . من نمی دونم آخه چرا آدم باید کاری رو انجام بده که هیچ تخصصی درموردش نداره . یک منو دادند دست ما که توش همه چی پیدا میشد . از قهوه اسپرسو تا کوفته تبریزی . خیلی سعی کرده بودند که فضای خوبی تو رستوران ایجاد کنند اما کاملا معلوم بود که بدون عمقه . از یک طرف کلی شمع روشن کرده بودند که یک خرده باحال بشه و از طرف دیگه عین بقالی ها دم صندوق یک عالمه آدامس و کیت کت و قاقالی لی می فروختند . رستورانه قابلیت داشت که باحال بشه اما تقریبا ریده بودند توش . ( ببخشید )

قیافه خانمی که به نظر می اومد صاحب رستوران باشه به قدری تلخ بود که نگو . انگار چشم دیدن هیچکس رو نداشت . ترسناک بود . من فقط برای خالی نبودن عریضه و بدون اینکه فکر کنم اینجا یک رستوران ایرانیه و بهتره مثلا توش فالوده بخورم تا اسپرسو ، یک اسپرسو سفارش دادم . چند ثانیه بعد یک فنجون خیلی قر و قمیش دار گذاشت جلوم که تا خرخره اش پر بود . والله ما هر جای دنیا اسپرسو خوره بودیم یادمونه شات اسپرسو خیلی کمه و اصلا حال اسپرسو به کم بودن و قوی بودنشه . یادم نبود که ایرانی ها بد میدونند سر لیوان یا فنجون خالی باشه و همیشه هر ظرفی رو تا جایی که میشه پر میکنند که یک وقت خدایی نکرده نگن طرف خسیس یا نادار بوده . خلاصه چشمتون روز بد نبینه تا چشمم افتاد به فنجون فهمیدم اوضاع از چه قراره . اولا که کف روی اسپرسو بعد از چند ثانیه شروع به ناپدید شدن کرد . بوش کردم ، بوی آب میداد . چشیدم ، خدا نصیب نکنه . در نهایت بی سلیقگی و بی انگیزگی دو تا شکر کوچولوی بی ریخت گذاشته بودند تو همون نعلبکی پیچ و تاب دار . یک خرده شکر ریختم و دوباره امتحان کردم اما باز هم نشد . از خیرش ( شرش ) گذشتم . دوست همراهم هم یک نسکافه سفارش داد که دست کمی از اسپرسو من نداشت . من از رنگ قهوه میتونم تشخیص بدم چه خبره . آدم یا قهوه میخوره یا نمی خوره اما اینکه یک قهوه آشغال بخوره غیر قابل تحمله . خیلی ها هستند که از قهوه استفاده میکنند فقط برای اینکه فکر میکنند با کلاسه . یک نفر رو میشناسم که هر وقت میرم خونشون خیلی اصرار داره برام نسکافه درست کنه . یک بسته ازین نسکافه های آماده که با شکر و کافی میت همراهه و برای یک ماگ بسه رو میریزه تو سه تا ماگ . مزه آب جوب (جوی ) میده . بابا جان شما که سوادتون زیاده و تو کشور خارجکی هم زندگی میکنید حداقل روی اون بسته لعنتی رو بخون که آب زیپو به شکم خلق الله نبندی .

پژمان هم یک کلاب ساندویچ سفارش داد که مزه ساندویچهای مدرسه ( از نوع خیلی بیمزه ) رو می داد . فقط خندیدیم . کاری از دستمون بر نمی اومد . گفتیم صورت حساب رو بیاره که سریع بزنیم بیرون . به خدا من اصلا دلم نمی خواد اینجا از ایرانی ها بد بگم و همش بزنم تو سرشون اما خودشون باعث میشن . منم ایرانیم ولی خیلی حرصم میگیره و نمی تونم هیچی نگم . صورتحسابمون ازین قرار بود : هشت درهم اسپرسو ، هفت درهم نسکافه ، پانزده درهم ساندویچ ، پنج درهم سرویس و پانزده درهم هم شارژ میز !!!!!!!!!!! این آخریشو دیگه ما ندیده بودیم واالله . شارژ میز برای چی ؟ نه موزیک داشت ، نه فضای خاصی . حتی از معمولی هم بد تر بود . چقدر آدم باید حرص بخوره . شاید هم برای تماشای ریخت نحس خانم صاحب رستوران باید پانزده درهم می دادیم . لحظه ای که می خواستیم از در رستوران بیاییم بیرون اتفاقا گارسنی که به میز ما سرویس می داد میخواست بیاد داخل . یک نگاهی به ما کرد که میخواستیم در رو باز کنیم و خارج بشیم ، در کمال بی ادبی و پررویی در رو برای خودش باز کرد و قبل از ما اومد داخل و در رو بست . به این میگن یک گارسن معرکه !

خیلی چیزهای بد دیگه هم بود که دیگه بی خیال . الان همش دارم به این فکر میکنم که بگم البته فلان خوبی رو هم داشت اما هیچی پیدا نمی کنم . چه حیف .
8 Comments:
Anonymous Anonymous said...
e che bahal man man taze fahmidam esperso bayad kam bashe akh khande dare pa sage begam 4 sal pisha to jam ejam che khandebazray rah andakhtam

Anonymous Anonymous said...
از این رستوران هاو دیسکو های ایرانی تو غربت هر چی بگی بر میاد .یه بار من تو یه دیسکو دیدم کنار سالن میز گذاشتند کله پاچه میفروشند!!

Anonymous Anonymous said...
صبح با ذهن خواب آلود نشستم پشت کامپیوتر تا این مطلب رو دیدم کلی خندیدم. می تونم تجسم کنم چه محیطی بود و چه حالی شما داشتین.باحال توصیف کردی.

Anonymous Anonymous said...
نیکی جان بسیار لذت بردم از اون پست آیین مهمان بودن . دقیقا انگار خودم داشتم می گفتم . به خاطر همین کارهاست از هرچی آدم بی ملاحظه ست بیزارم .
خوش باشی .

Anonymous Anonymous said...
يه بار هم ما رفتيم يه رستوران ايراني تو دبي پشيمون شديم برگشتيم

Anonymous Anonymous said...
آخ نیکی جانم . از این رستوران های ایرانی در غربت نگو که داستانی دارد. پارسال تولدم آقای همسر مهمان یکیشان در شانزه لیزه کردم که تنها نکته قابل توجهش مبلغ صورتحساب بود که دود از سرت بلند می کرد. غذا و پذیرایش افتضاح. کلی از این توصیفاتت لذت بردم . عالی بود .

Blogger هما said...
عجب اسپرسوئی آورده ! یه دفعه تو قوری برات می ریخت میاورد دیگه

Blogger سمیرا said...
khob yadetoon bashe narin oonja dige
gofti sandevichhaye madrese va maro bordi too hamoon halo hava