شبها که به رختخواب میرم هزاران فکر به ذهنم هجوم میارند . کلی مطلب برای وبلاگ اما دریغ از یکیشون وقتی فرداش میخوام یک چیزی بنویسم . قبلا هم گفته ام من شبها تازه زنده میشم . روزها انگار مرده ام . برای همین شبها که پر از انرژی هستم هزاران ایده دارم و روز بعد همه فراموش میشوند و شب بعد دوباره می آیند . سالهاست که این داستان ادامه داره . باید برم یک کشوری که همیشه شب باشه . نه ، نه شوخی کردم . همون فرانسه خوبه . فکر کنم اگه برم فرانسه خوب شم . شاید هم نه . نمی دونم . باید امتحان کرد .
ببینم یک سوال : کسی هست که ازین " سهیل محمودی " خوشش بیاد ؟ نپرسین کیه که اصلا حوصله ندارم راجع بهش توضیح بدم و در ضمن ممکنه خیلی توضیحات خوبی ندم . پس بی خیال .
راستی چرا همه راههای هیجان انگیز به پاریس ختم میشه ؟ چرا هر آدم جالبی میبینم حداقل یک دوره ای از زندگیشو تو پاریس گذرونده ؟
دارم میرم چمدونامونو بیارم از کمد بیرون و کم کمک بار سفر ببندیم . خیلی کیف میکنم از چمدون بستن و خلاصه هر چیزی که به سفر مربوطه . ای خدا شکرت که می تونم سفر کنم .
راستی اماراتی های عزیز یاری کنید تا من یک سلمونی ارزون و خوب پیدا کنم فقط برای کوتاه کردن موهام . گذشت اون زمانی که زلف کجی داشتیم و خلاصه دلبری ای میکردیم . دیگه نمی تونم موی بلند رو تحمل کنم . البته از سر تنبلیه . چون من خیلی به موهام ور نمیرم . باید یک جوری باشه که هر لحظه دلم خواست به یک صراطی مستقیم بشه دیگه . حالا شما فکراتونو بکنین به من بگین تا هفته دیگه یک فکری براش بکنم .
چقدر آدمیزاد عجیب و غریبه . یک لحظه خوبه ، یک لحظه خرااااااااااااااب . راستی گفتم خراب ، یاد اون جکه افتادم که آقاهه به دوستش میگه : قهوه میخوری ؟ دوستش میگه گفتی قهوه حال مادرت چطوره ؟ آقاهه میگه : خراااااااااب . میگه راستی گفتی خراب حال خواهرت چطوره ؟
چه بی ادب .
ishala safar ham khosh begzare age hamishe shab khasti zemeston biya invara bishtaresh shabe!