2006/10/28
صلاله


ماشاالله ماشاالله همتون تو این چند روز که من به اینترنت دسترسی نداشتم خیلی فعالیت کردین . تقریبا هشت ساعت طول کشید تا تونستم خودمو بهتون برسونم .


ما پنجشنبه شب برگشتیم دبی یک روز زودتر از برناممون . قرار بود از صلاله بریم به یک شهر دیگه و شب اونجا بمونیم و جمعه تا ظهر تو همون شهر بگردیم و از اونجا از یک جاده دیگه برگردیم دبی اما در لحظات آخر چهارشنبه شب تصمیم گرفتیم یک کله از صلاله برگردیم دبی . این به معنای پانزده ساعت رانندگی بود که به جان خریدیم . ساعت نه صبح از هتل اومدیم بیرون و دوازده شب تو پارکینگ خونمون بودیم . وقتی از مسقط میرفتیم به سمت صلاله با خودمون گفتیم دیگه برنمیگردیم مسقط اما دوباره برگشتیم . من میگم اتفاقی که دو بار میافته ، سه بار هم خواهد افتاد . زندگی هم به همین اندازه غیر قابل پیش بینیه . اصلا نمی تونی بگی چه اتفاقی دیگه نمی افته یا می افته !!!


کلا سه هزار و پانصد و پنجاه کیلومتر رانندگی کردیم که از این همه فقط هزار تاشو من روندم . بیشتر بار رانندگی رو دوش پژمان بود . خدایی نکرده مردی گفتن !!!!


چیزایی که قبلا نوشتم رو ادامه این پست میگذارم .


......................................................................................


چهار شنبه ، بیست و پنجم اکتبر




عجب هتل گرونی ! عمرا من ده هزار تومان بدم پول اینترنت برای یک ساعت . من صبرم زیاده . گفتم صبر، یاد صبر ایوب افتادم . امروز رفتیم سر قبر ایوب پیامبر . اینقدر گنده بود که نگو . جای پاش هم روی زمین بود . کاملا دو برابر پای پژمان بود . من سریعا یاد هاگرید مدرسه هاگوارتز افتادم . اگه کسی در مورد ایوب نبی اطلاعاتی داره برای من بنویسه البته خودم هم جستجو خواهم کرد . آرامگاهش بالای یک کوهی بود که راه و طبیعت خیلی قشنگی داشت . اسم منطقه اتین بود . رفتیم اون بالای کوه و یک عالمه شتر و گاو دیدیم . طبیعتش فوق العاده ست .
بعد از اونجا رفتیم یک منطقه دیگه شهر برای ویزیت کردن یک ساختمان قدیمی که متعلق به والی شهر " طاقه " بوده در بیشتر از صد سال پیش . بازسازیش کرده بودند اما ویژگی های قدیمیشو حفظ کرده بودند . اون هم خیلی قشنگ بود . بعدش از یک جاده خاکی رفتیم بالا و چشممون به اقیانوس هند یا همون دریای عرب روشن شد . ما بالای صخره ها بودیم و دریا خیلی خیلی پایین تر از ما بود . موجهای بزرگ و کف آلود میرفتند به سمت ساحل . آب خیلی آبی بود . نمی تونم توضیح بدم حتی تو عکس هم نمی تونم اون چیزهایی که دیدیم رو بهتون نشون بدم . اینجور تجربه ها شخصیه . با عکس و تعریف کردن حق مطلب ادا نمیشه .
بعدش رفتیم تو شهر دنبال بازار صنایع دستی گشتیم که تعطیل بود و بعد اومدیم هتل و رفتیم شنا کردیم و بعد دوباره رفتیم تو شهر گشتیم . یک چیز جالب در مورد عمانی ها این که انگلیسیشون خیلی ضعیفه . مردم عادی که تقریبا اصلا انگلیسی نمی دونند . یک چیز جالب در مورد صلاله اینکه تو خیابونها به فاصله هر صد قدم یک سلمونی هست . اصلا اغراق نمی کنم . فکر کنم هر کس از مامانش قهر میکنه میره سلمونی میزنه مثل ایران که هر کی از مامانش قهر میکنه خواننده میشه . الان تو هتل ولو شده ایم . یک فیلم فرانسوی خیلی قشنگ دیدم که اسمشو نمی دونم . اما سوژه خیلی جالبی بود . فرار از گذشته .
خیلی خوابم میاد . دیگه تعطیلم .
شب بخیر .
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
avalan ke khosh bargashtid, dovoman ke man asheghe in farshe shodam, shabihe yeki az farshahye delijane ke kheili ham to iran gerefto khuneye nesfe mardom pore in farshha shode bud ama in kheili rangamizish naze, ye zare range abish ghadimish karde, ama bazam dust dashtanie

Anonymous Anonymous said...
khoshalam ke dotayee be slamat bargashtin o safar khosh gozashte behetoon.

Anonymous Anonymous said...
از طرز نگاهت واقعا خوشم می یاد، چقدر سرخوشانه می نویسی دوست جدید من