من به شکل غیر قابل باوری بی حوصله و بی انرژی هستم . این هفته ای که گذشت خیلی خوب بود . همش تنوع و چیزهای جدید . سفر ، جاده ، رستوران ، هتل و شهرهای جدید خیلی به من انرژی میدن . دیشب که رسیدیم خونه تب کردم . دیگه نفسم درنمی اومد . چشمام نمی دید دیگه . نمی دونم به خاطر آمپول کزاز بود یا خستگی راه .
یکی دوتا تلفن به دوستام زدم و بلافاصله بعد از اینکه قطع کردم به این نتیجه رسیدم که اصلا حوصله دیدن کسی رو ندارم . این چه مرضیه ؟ از صبح هم که بیدار شدم عزا گرفتم چطور این هفته رو بگذرونم ؟ تا چهارشنبه چکار کنم ؟ فکر کنم این دفعه که برگردم دبی تا سه سال نیام ایران . البته هیچی معلوم نیست . حرف نزده رو میشه بعدا زد اما حرف زده رو نمیشه پس گرفت !!!!
با مامانم رفتیم خرید . چند تا از مغازه هایی که رفتیم مغازه دارها اصلا به خودشون زحمت ندادند حتی جواب سلاممون رو بدن . بی انگیزگی از در و دیوار می باره و فکر کنم که مسری هم هست . دلم میخواد فقط بخوابم . پوستم خشک خشک شده . هرچقدر هم کرم میزنم فایده نداره . هوا خشکه .
رفتم که بعد از چهار سال یک روسری بخرم اما زورم اومد حداقل ده هزار تومان بدم برای یک روسری تخمی . همون مانتوی چهار سال پیش هم خوبه . حیف پول !!!
دو تا فیلم خواهم دید که یکیش " میم مثل مادر " ه .
رفتم دکتر تا برام یک آزمایش خون کامل بنویسه تو همون دفترچه بیمه زورکی که من اصلا دوسش ندارم . بعد عمری خانه موسیقی زحمت کشیده این موزیسین های مادر مرده ایران رو بیمه کرده . من دلم نمی خواست برم زیر بار منتشون . رفتم اما زورکی . تا بحال هم فقط یک بار ازش استفاده کردم . امروز آقای دکتر گفتند که بیمه فرمودند همینجوری هزینه آزمایش و این چیزا رو نمی پردازن و حتما باید صاحب دفترچه یک مرگیش باشه . منم گفتم بنویس این خانم ایدز داره ، لاستیکشم پنچر شده چون میخ رفته توش بلکه مورد قبول واقع شود .
این هم از این .
خشکی هوا که هم دیگه نگو!انگار پوست صورتت داره از دو طرف کشیده میشه .دستهای آدمم هی میسوزه.
برای خودت هم یه اسفند دود کن شاید هم نظر خورده باشی .شوخی نمیکنم ها.جدی جدی میگم.
ما هم هروقت میریم ایران از همه جا برامون بلا میباره!
مواظب خودت باش نیکی خانم.
ایشالا صحیح و سالم برگردی.
:*
در ضمن من برگشتم. خوشحال می شم بهم سر بزنی