2006/11/09
بسیار سفر باید
اینجا همه چیز مثل گذشته ست هنوز . چیزی عوض نشده ظاهرا . اون چیزی که عوض شده ایران و مردم و خیابونها و رییس جمهور و .... نیست ، این منم که عوض شده ام . این ماییم که عوض می شیم . نگاه ماست که عوض میشه . ماییم که داریم از موضوع فاصله میگیریم و به همبن دلیل میتونیم از بیرون به داستان نگاه کنیم . تهران همان شهر است . اینجا همه چیز مثل گذشته ست هنوز . چیزی عوض نشده ظاهرا . هنوز هم تو ماشین " از خون جوانان وطن لاله دمیده " و " داروک " گوش میکنیم وقت سفر . هنوز هم مامان تو سفر چای برای بابا درست میکنه و هنوز هم من ترجیح میدم تو ماشین خیار با پوست بخورم که بوش بپیچه همه جا .
از کنار تاکستانهای خشک و زرد قزوین داریم رد میشیم . هوا خنک است . این همه ثروت که یکجا در این سرزمین همیشه مظلوم جمع شده باعث بدبختیش شده . به عروسی میماند که به جرم زیبایی به اجبار به حجله دیوی رفته .
...............................................
ساعت هفت رسیدیم تبریز . شهر شلوغیه . زنده ست . نه اینکه فکر کنین دفعه اوله اومدم تبریز ، نه ، اما این دفعه یک جور دیگه به همه جا نگاه میکنم . اولا شدیدا خوابم میاد چون از دیروز صبح تا حالا که ساعت ده شبه فقط سه ساعت خوابیده ام . اما پراز انرژی ام . دلم برای پژمان تنگیده . کلی عکس گرفتم از در و دیوار و جاده . یک جوری اینقدر این سفر ناگهانی بود که گاهی قاطی میکنم الان کجام . هنوز تو فضای سفر عمانم .
..............................................
از هتلمون بگم براتون . کلی گشتیم تو شهر یک هتل پیدا کردیم که فردا میخواییم ازش فرار کنیم . من خیلی متاسفم برای وضعیت هتل ها در ایران . هیچ توضیحی هم نمیدم . تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل .
..............................................
گروه چهار نفره مامان و بابام و عمه و شوهر عمه ام را همراهی میکنم به نمایندگی از سه فرزند غایب دیگر که هر کدام در گوشه ای ازین دنیا برای خودشون میچرخند . قراره من جای همه رو براشون پر کنم . یعنی می تونم ؟